متن ادبی «دو گوهر دریا»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

پیامبر به صورتت لبخند می‏زند و دستان فاطمه‏ اش را ـ میوه دلش ـ را به دستانت می‏ سپارد و باز با تبسمش اولین هدیه پیوندتان را تقدیم می‏کند.
دستان فاطمه در دستانت قرار می‏گیرد و دعای پیامبر است که همراهی ‏ات می‏کند. پا به پای همسرت به سمت خانه ‏ات گام برمی‏داری و پیامبر همچنان با نگاه، بدرقه ‏ات می‏کند... .
بر لبت تبسم رضایت است و در چشمانت برق امید.
به فاطمه نگاه می‏کنی، دلت گواهی می‏دهد که نیمه دیگرت را پیامبر به تو سپرده است.
به فاطمه نگاه می‏کنی و خود را خوش‏بخت‏ ترین مرد عالم می‏بینی، «چه زوج خوبی! چقدر مکمل یک‏دیگرند این دو گوهر دریای کرامت، رأفت، لطف و سخاوت و عشق و...!»
در چشمان فاطمه ‏ات می‏بینی زنی را که تکیه‏ گاه دلتنگی ‏های توست. در چشمان فاطمه ‏ات می‏بینی امیدی را که... .
اما ناگهان اشک در چشمانت حلقه می‏زند؛ در چشمان فاطمه ‏ات چه دیده ‏ای که این‏گونه دریای دلت به تلاطم افتاده است؟

امیر اکبرزاده