متن ادبی «پرچم‏دار»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

پرچم‏دار را می‏خواهم که غرور خیبریان را بر سرشان آوار کند.
پرچم‏دار رزم ‏ها و آوردها را می‏خواهم که نه شکست را سر بکشد و نه پای فرار داشته باشد. بگویید او را که از گستاخی یهود، در رنجم. علی‏ بن ابی‏طالب را بگویید تا در همهمه یهودیان، سکوت مرگ بپاشد و لشکر غرور و قوای تفاخر را به دهانه ‏های فراخ جهنم بسپارد.
پرچم، در دست‏ های دلیر حادثه‏ ها به رقص درآمد و از حضورش، اسب‏ های رزم، رم کردند. چهار سمت میدان، به سکوتی سنگین تن داد و نفس‏ها، در سینه ملتهب ‏تر شد.
«حارث»، به سمت حادثه راهی شد تا شاید مرگ برادرش ـ مرحب ـ را به تأخیر بیندازد.
نیمه بدنش، نصیب بیابان شد و نیمه دیگر، نصیب آفتاب سوزان.
این رزمایش چندمینِ ایمان و کفر است؛ زرمایش چندمین عشق و تنفّر؟
دست‏های یداللهی یلِ میادین را می‏بینی که مرحب را از گُرده اسب به پایین انداخته است.
صدای هلهله عرشیان را می‏شنوی که چهار سمت آسمان و زمین را در خود می‏نوردد؛ «لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار».
گرد و خاک رزم می‏نشیند و پرچم‏دار را می‏بینی که استوار، قدم برمی‏دارد و به آغوش لشکر برمی‏گردد.
شوقِ پیروزی، در پیراهنی از قطرات لطیف اشک، به مهمانی چشمان رسول آمده است. درهای پیروزی به دستان یداللهی حیدر گشوده می‏شود.
درب آهن خیبر، نای ایستادگی در برابر بازوان حیدر کرار را ندارد. اللّه‏ اکبر!

ابراهیم قبله ‏آرباطان