نماز ابوبكر فضيلتی که ناتمام ماند

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

بلال اذان گفت...

عايشه صهيب را نزد پدرش فرستاد و گفت: بيمارى #پيامبر صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم شدّت يافته و #على عليه‌السّلام سرگرم پرستارى از اوست؛ تو بر مردم نماز بگذار تا براى آينده، حجّتى داشته باشى!
 مردم در مسجد طبق معمول منتظر ورود پيامبر اکرم و احيانا على عليه‌السّلام بودند كه ابى‌بكر وارد شد و گفت: پيغمبر دستور داده با مردم نماز بگذارم.
يكى از اصحاب گفت: تو در لشكر اسامه بودى، گمان نمى‏‌كنم كسى تو را امر به نماز كرده باشد.
مردم به بلال پيشنهاد كردند كه از پيامبر صلّى‌الله‌علیه‌وآله اجازه بگيرد...
وقتى بلال جريان را به عرض پيامبر رساند، فرمود: مرا به مسجد ببريد؛ سوگند به خدا #فتنه‏‌اى براى اسلام روى داد.
سپس با همان حال بر على عليه‌السّلام و فضل تكيه داد و پاهايش روى زمين كشيده مى‏‌شد، تا به #مسجد رفت...
رداى ابى‌بكر را گرفت و او را كنار زد و در حال نشسته با مردم نماز خواند و بلال تكبير مى‏‌گفت...
 إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏۲، ص207