فاطمه سلام الله علیکِ اشفعینی

(زمان خواندن: 1 دقیقه)


مه برج عصمت كه از فرط رفعت
بود ماه و خورشيد او را مسخّر

هوايش ببين در سرِ آفتاب است
كه نور افكَنَد بر زمين مهر خاور

از اين رو شبانگاه هم نور خود را
 رساند بدرگاه او ماه انور

شميم فرح زائي از بارگاهش
 كند عالمي را پر از مشك و عنبر

فرشته برد تا غبار درش را
نهد گيسوان را بخاكش مكرر

عجب نيست گر بر در آستانش
 مَلَك با تواضع نهد روز و شب سر

يكي چشم دل را نما باز و بنگر
چرا شهر قم دارد اين كرّ و اين فرّ

لسان من ار باشدش اين طلاقت
كه از بحر طبعم دهم درّ و گوهر

ندارم تواني كه مدحش سرايم
كه از درك عقل است قدرش فزونتر

درِ آستانش به روي همه باز
از او فيض گيرد چه كهتر چه مهتر

الا اي عزيز خدا اي كه هستي
تو معصومه و عصمت حيّ داور

لبان و زبانم به مدح تو گويا
منم دوستي بينوا و محقّر

اگر خوبم ار بد گداي شمايم
ندارم به غير از شما يار و ياور

هواي شما چون بود بر سر من
نمائيد از دوستانم مقرّر

شعری از آیت الله گلپایگانی (با تخلیص)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page