تیغ بر فرق عدالت زده و خندیدند... .
این سحرگاه، سحرگاه میلاد کدامین ستاره شب شکاف است که تیغ عداوت، این چنین پیشانی کعبه را در نور دیده است؟
شکاف کعبه جمال نورانی آسمانها را هیچ کسی باور نخواهد کرد...
غربتت را در بادها فریاد میزنند نخل های سرگشته؛ نخل هایی که بر آستان شوق، تمام عمر ایستاده بودند و حالا آشفته تر از همیشه، در تلاطم تندبادهای نامرادی و نامردی، ضجه میزنند نام آسمانی مولای آسمان و زمین را.
آری! زمین قدر بزرگی ات را درک نمیکرد؛ آنگونه که شب های قدر را درک نخواهد کرد. تو شب قدر آسمان هایی. نام تو ذکر تسبیح زمین و زمان است. فرشتگان مقرب، نام تو را دم گرفته اند؛ در افقی که این چنین به خون نشسته است. پیشانی ات، مرجع نورانی خورشید است. شفق، رنگ سرخ خویش را از خونی وام گرفته است که بر گونه هایت جاری است.
غریب تنها! خطبه هایت، همیشه آتشین بود بر سر منبرهای ارشاد، اما نمیدانم این خطبه آخرت، چه سوزی در نهان خویش داشت که جهانی را به تلاطم واداشته است.
خطبه ای که بر درگاه محراب خوانده ای، شیواترین لحنی که از زبان تو، از دلتنگی هایت شنیده ام. این خونی که بر پیشانی اسداله الغالب جریان گرفته است، شرح سال های سال خون دل است که تو در دل نهفته بودی و اکنون با همان وضو ساختی، تا خدای را به رستگاری ملاقات کنی.
«و خطبه ای که به محراب سجده آورده ست *** غم علی ست که با لحن خون بیان شده است»
چه بود در آخرین ذکری که در سجده ات خواندی که این چنین مستجاب شد دعایت؟
حتی کوچه ها نتوانستند درک کنند شوق گام هایت را. رد ملتهب قدم هایت، هنوز بر شانه های تکیده کوچه ها سنگینی میکند. غربتت را هیچگاه شهر فراموش نخواهد کرد!
«ای غریبان سفر کرده کدامین غربت *** بدتر از غربت مردان وطن در وطن است»
امیر اکبرزاده