سحر، آغشته به خون و سراسیمه، به سمت محراب دویده است.
محراب، با نغمه هایی از سر جدایی، گوشه ای بی هوش افتاده است.
نخلستانهای غربت نیز هم آوا با ناله های سجاده، مویه میکنند.
کوفه، رو به تنهایی میرود و زخم ها میمانند تا هر کدام، پرسشی باشند برای روزهای نیامده و انسانهای در راه.
در چند سطر غربت آیا؟
بیایید بنگرید و خون بگریید، که این پاسخ هدایتگریِ بزرگمرد تاریخ است، فرق شکافت های خون آلود بود، با رکعاتی ناتمام از عشق. این تصاویر، اشاراتی دارد که قصاید بلندبالا هم نمیتوانند بسرایندش.
شگفت نیست؛ این صدای زخمی نماز است. بر اصل نماز ضربه زده اند. دیباچه ای که در کعبه شکل گرفت، اینک در محراب، رنگِ سرانجام گرفته است. اما چرا چنین؟
... کوفه را تنها در چند سطر غربت نمیشود اشک ریخت.
محمد کاظم بدرالدین