ای سرزمین بی ستاره رنگ رنگ! آیا حضور بزرگش، چنان گران بود که طاقتش نیاوردی؟
عمری علی علیه السلام ، عصمت تو بود در برابر آسمان و آسمانیان؛ پس چگونه...؟!
هان، ای خاک! تیغی که محراب را سیل واره به خون نشاند، مگر جز از قلب تو بیرون کشیده بودند؟
مگر جز اینکه پاره پیکر تو بود؟ آیا شرم نکردی؟
ای مسجد! چگونه محراب خویش را از فواره فرق علی علیه السلام رنگین یافتی وا ز پایه فرو نریختی؟!
مروت از کاسه های شیر باید آموخت که هنوز در برابر خانه خلیفه صف کشیده اند؛ اگر چه نیک میدانند که دیگر کار از کار گذشته است.
بستر خالی، هنوز گرم وجود پر حرارتی است که دیگر به هیچ بستری نیاز ندارد؛ گرچه در تمام عمر نیز مردِ بستر نبوده است.
باید دانست که در این «در سجده مردن» چه رازی نهفته است و در این ایستاده زیستن! باید پی به این راز برد که چرا کعبه زادگاه کسی میشود و مسجد، شهادتگاهش؟
بیشک آنکه نخستین نفس را در خانه خدا خویش فرو دارد، آخرین را نیز شایسته است در خانه خدا بازدم کند؛ که این عین، رستگاریست؛ پس حقیقت گفت که: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه. و او رستگار شد اما... .
بدا به حال قومی که بی علی علیه السلام شده اند...
وای بر قافله های بی قافله سالار! عنان کاروان آیا زین پس به دست چه کسی خواهد افتاد؟! وای بر همه یتیمانی که جز علی، پدری نمیشناختند!
زین پس آیا چه کسی نان و خرمایی بر ایشان خواهد آورد؟ وای بر همه چاه هایی که زین پس، غریب میشوند. خلیفه تنها و چاه های تنها، عمری باهم از تنهایی بیرون میآمدند. زین پس خلیفه نیست؛ پس چاه ها تنها مانده اند. آیا چه کسی عطش آبها را آبی خواهد نشاند؟!!
طعم تلخ بی علی بودن را حتی امروز میتوان چشید؛ طمعی که قرن هاست زاده میشود.
اما دروازه های ماه را نگاه کنید که امشب چه گستردگی فراخی دارند.
نگاه کنید که پیامبر، چگونه پرشور به استقبال وصی بزرگ خویش آمده است و خاتون بزرگ عرش نیز که دست در دست پدر، انتظار میکشد. مهتاب، ردّ پرواز مولا را مفروش کرده ست. آری! این علی علیه السلام ست که پس از سالها، دوباره در کنار فاطمه علیه السلام ایستاده است؛ آنچنان که به پاس دیدار دوباره، پیامبر بزرگ را در آغوش مهر خویش میفشارد.
مهدی میچانی فراهانی