متن ادبی «ضربه شوم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

ابن ملجم، نامردی مرام بود و بی‏ مرام ‏ترین نام.
ذره ذره ‏اش، ذره‏ بینی بود که با آن، آتش تزویر و ریا، کینه و نفاق را برپا می ‏نمود و چشم‏ های شرر زایش، نقطه کانونی تمام آتش‏ها بود. ابن ملجم، بیابانی بود که به بیراهه نیستی و سرگردانی ختم می‏شد.
ایمان سیاه ‏کارش پُر بود از شب نشینی شیطان و چشم ‏های شومش، لبریز بود از وسوسه و شکّ
در هیچ کجای دوست داشتن نمی‏توان جایی برای او یافت.
لب‏ هایش بوی مرده ‏ها را می‏داد و آرزوهایش، بوی فتنه‏ های تازه به دوران رسیده را.
سیاهی، تا حد امکان بود و تاریکی، تمام و کمال. دست پرورده مکتب دلق نشینان بود و غرق در پلشتی پیوسته خویش.
از همه جا رانده و در همه چیز وامانده ‏ای بود که قلبش، قلمرو خوی وحشی‏اش بود و چشمش، آبشخور شغالان و کرکس ‏ها. از هیچ پستی و فرومایگی، فروگذار نکرد و از هیچ عداوتی، عدول ننمود.
سرخورده ذوالفقار بود و فریب خورده فریبایی و فزون‏ طلبی خویش.
کفر، کفافِ عصیانش را نمی‏داد و خون، جواب شمشیرش را.
ابن ملجم، کم‏رنگ ‏ترین ثانیه ‏ای بود که تا کنون متولّد شده است و سیاه ‏ترین ستیزه ‏رویی است که پا به عرصه وجود نهاده است.
آمده بود تا نفرین ابدی را خریدار باشد و ایمان خویش را در بازی هوی و هوس به حراج بگذارد.
هوسی تمام نشدنی که شرنگ تلخ کامی را در کام خویش می‏ریخت.
شمشیرش، آلوده شالوده شقاوت بود و آغشته به عطش ناک‏ترین سموم.
رم کرده برق شمشیر خویش بود و سرخوش از سرکشی خود.
ایمان به خیانت داشت و اعتقاد به نامردی. پیکر پلشتش، پناهگاه جغدها و خفاش ‏های خون ‏آشام بود و مأوای مارهای زهرآگین زل زده به مرگ. لحظه ‏ای در هوای حقیقت نفس نکشیده بود.
... و علی علیه ‏السلام پای بر آسانه مسجد نهاد و عصیان خفته در زیر پوست نیرنگ را تکان داد و سکوت مردابی تنش را برآشفت.
ابن ملجم بیدار بود و خفته ‏تر شد. سراب رستگاری در چشم ‏هایش موج می‏زد. علی علیه‏ السلام به نماز ایستاد؛ با صلابت با ضربه شوم شمشیر ابن ملجم آتشفشانی شد که گدازه ‏های زخمی ‏اش، قره است پیکره انسان را به آتش کشیده است و دل‏ها را گداخته و زمزمه ‏های جاری ‏اش، لرزه به جان ابن ملجم‏ه ای در حال قنوت انداخته.

محمد کامرانی اقدام