تو را کدام جذبه بی بدیل به سوی خود کشید که چنین عاشقانه نگاه رنجورت را برکشیدی از خاک؟ نگاهت در افسون وصف ناکردنی کدام زیبایی مطلق فرو رفت که زلال اشک های اشتیاقت را در واپسین لحظات، بر دیده جاری کرد؟ دهانت طعم شیرین کدام حس ناسروده را چشید که چنین شیفته و از خود بی خود شده، فریاد برآوردی «فزت و رب الکعبه»؟
ای ماه غریبستان کوفه! کودکان را ببین که کاسه های شیر در دست، سر در گریبان یتیمی فرو برده اند و ناباورانه خسوف ماه تمامت را مینگرند. گرسنگان را ببین که چگونه سر بر خرابه های بی کسی نهاده و هایه ای میگریند. صدای مویه زنان بی سرپرست کوفه را بشنو که چگونه در سوگ غریبه نانآور شبهای گرسنگی شان مرثیه خوان شده اند. ای تجسم عدالت و ایمان! چشم از تاریکی های این دنیا فرو بسته، رو به سمت کدام وسعت بیانت ها می تازی؟ دل از چاه و نخلستانهای غربت کنده، به اشتیاق آغوش کدام پنجره روشن پرواز میکنی؟ نعلین هزار پینه از پای فکنده، پا در رکاب کدام توسن تیزپرواز به سمت ابدیت میشتابی؟
چاه، با آن همه درد که در سینه اش نهفتی، با آن همه راز که تو در گوشش گفتی، چگونه پس از تو تاب آورد؟ نخلستانها چگونه سایه بلندت را که آن گونه غریبانه بر سر چاه خم میشد، به فراموشی سپارد؟ پس از تو، اشک های معصومانه یتیمان کوفه را نوازش کدام دست مهربان التیام میبخشد؟
پس از تو، گرد و غبار یتیمی را چه کسی از سر و روی فرزندان زهرا پاک خواهد کرد؟ پس از تو، کیست که روح عدل و داد را در کالبد بی جان امت بدمد؟ کیست که تیرهای فتنه و نفاق را از چشم های حادثه بیرون آورد؟ کیست که تیغ ذوالفقارش، خواب از سر عمروعاص ها و معاویه ها برباید؟ ای ابرمرد تاریخ! هنوز طنین خطبه هایت در کوچه پس کوچه های کوفه طنین انداز است. هنوز گل زخم هایت بر تن رنجور زمان نقش بسته است. هنوز فریاد حق طلبی ات، در دامنه های هزاره ها می پیچد و چون موسیقی غم آلودی، مظلومیت تو را فریاد میزند.
نسرین رامادان