چند صباحی است که صدای دلنشین اذان از مناره های مسجد کوفه به گوش نمیرسد و صوت مناجات و راز و نیازهای مولا، در دل شب از نخلستان های کوفه برنمیخیزد.
آسمان، تیره است.
زمین را سکوتی مرگبار فرا گرفته و دامن محراب، آغشته به خون است.
آه زینب و ناله کلثوم بلند است.
ابرها میگریند، کوچه های کوفه می نالند و نخلستانها سراپا اشک میشوند. دلها سوگوار مردی است که جلوه انوار ذات ذوالجلال بود؛ مردی با جذبه های ناب، از سلسله نور، مرد شمشیر و عدالت، مردی به بلندای تاریخ، به وسعت زمین و هفت آسمان. کجاست بزرگمردی که شجاعت و صلابتش، پشت مردان بیباک را به لرزه درمی آورد؟ کجاست صاحب زیباترین سخنان، بهترین حکمران، عادلترین قاضی، بهترین الگوی جوانان، نستوه ترین فرمانده میدان؟ علی، ای کرامت همیشه جاویدان، ای برتر از اندیشه افلاک و فراتر از گمان خاک! ای نفس هایت بهاران یقین، اشکهایت جویباران ایمان، ای زاده پاک، ای قتیل محراب، ای خروشانتر از اقیانوس عشق!
ای بزرگمرد! از عطر جانفزایت، خوبی ها جان میگرفت و مهربانی ها سایه گستر میشد.
ای بزرگمرد که دستان مهربان تو، سایهبان یتیمان بود! رفتی و دل سجاده و محراب گرفت و سینه ها در جوشش آتشکده داغت سوخت و چه زیبا رفتی تو که صاحب زیباترین خصلت ها بودی!
در شب قدر، در خانه خدا، هنگام نماز، با زبان روزه و در حالت سجده عروج کردی و این چنین بود که بعد از اصابت شمشیر فرمودی: «فزت و رب الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم.» تو رفتی؛ اما زیباترین واژه خلقت، رساترین بانگ عدالت، مرتفع ترین قلّه انسانیت و محکمترین دژ بندگی تا ابدیت خواهی ماند.
شکیبا سادات جوهری