متن ادبی «به کوفه بگویید»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

این کاسه‏ های شیر، دیگر درد علی را دوا نخواهند کرد. به کودکان کوفه بگویید دیگر یتیم شده ‏اند! خرابه‏ های شهر را یکی یکی بگردید. دنبال پیرمردی که نابینا بود، اما می‏دید صورت مولایش را؛ به او بگویید چشم از جهان بپوش که علی از جهان چشم بست.
به او بگویید دیگر نخواهد شنید ضرب آهنگ گام ‏هایش را. تمام خانه ‏های کوفه را دق الباب کنید! به زنان شوی از دست داده بگویید غریبه ‏ای را که شب‏ ها برایشان نان و خرما می‏آورد، به خاطراتشان بسپارند.
بگویید دیگر آن غریبه نخواهد آمد تا دعایش کنید به خاطر نان و خرمایی که می‏آورد و پیش چشمان او، علی را نفرین!
به نخل‏های کوفه بگویید ریشه ‏هایشان را در زمین‏های خشک، در جست‏جوی آب بفرستند و برگ‏ هایشان را در بادها به دنبال صداهای آشنا رها سازند، دیگر نخواهد آمد او که با اشکش، آبیاری می‏کرد نخل ‏ها را و صدای هق‏ هق گریه ‏اش را فقط برای نخل ‏ها تلاوت می‏کرد.
به چاه کوفه بگویید علی دیگر از امشب نخواهد آمد به دیدارت؛ در غم او اشک بریز؛ چاهی را می‏گویم که زلال آبش، سنگ صبور علی بود.
به کوفه بگویید دیگر نگاهش از تماشای علی پر نخواهد شد!

امیر اکبرزاده