این کاسه های شیر، دیگر درد علی را دوا نخواهند کرد. به کودکان کوفه بگویید دیگر یتیم شده اند! خرابه های شهر را یکی یکی بگردید. دنبال پیرمردی که نابینا بود، اما میدید صورت مولایش را؛ به او بگویید چشم از جهان بپوش که علی از جهان چشم بست.
به او بگویید دیگر نخواهد شنید ضرب آهنگ گام هایش را. تمام خانه های کوفه را دق الباب کنید! به زنان شوی از دست داده بگویید غریبه ای را که شب ها برایشان نان و خرما میآورد، به خاطراتشان بسپارند.
بگویید دیگر آن غریبه نخواهد آمد تا دعایش کنید به خاطر نان و خرمایی که میآورد و پیش چشمان او، علی را نفرین!
به نخلهای کوفه بگویید ریشه هایشان را در زمینهای خشک، در جستجوی آب بفرستند و برگ هایشان را در بادها به دنبال صداهای آشنا رها سازند، دیگر نخواهد آمد او که با اشکش، آبیاری میکرد نخل ها را و صدای هق هق گریه اش را فقط برای نخل ها تلاوت میکرد.
به چاه کوفه بگویید علی دیگر از امشب نخواهد آمد به دیدارت؛ در غم او اشک بریز؛ چاهی را میگویم که زلال آبش، سنگ صبور علی بود.
به کوفه بگویید دیگر نگاهش از تماشای علی پر نخواهد شد!
امیر اکبرزاده