متن ادبی «اندوه محراب»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)


«فُزْتُ وَ رَبِّ الکَعْبِة».
بی ‏تو کوچه کوچه چشمانمان ابری‏ست و سایه ‏های غم ‏انگیز یتیمی و تنهایی، چشمان کوفه را به گریه می‏خواند:
گام بر سپیده می‏گذاری و می‏گذری از لحظه ‏های روشن چشم ‏های غمگین شهر.
هیچ‏ چیز تاریکی اندوه محراب را روشن نمی‏کند؛ هیچ چیز جز خورشید به خون نشسته پیشانی روشن تو.
چشم ‏های کوفه می ‏بارد اندوه سرشار نبودنت را.
چشم‏ های کوفه می ‏بارد فراق مردی را که امیرمؤمنان بود و پدر مهربان یتیمان؛ او که قلبی به بزرگی عشق داشت و کلامش نهج بلاغتی بود، چراغ راه عاشقانش.
شهر، پیراهن عزا به تن دارد و آسمان می‏بارد اندوهش را. بوی غم برمی‏خیزد از خاک باران‏ خورده و تو چون پرنده ‏ای، هر لحظه در آسمان اوج می‏گیری.
تو می‏گذری و چشم‏ های شهر یتیم می‏ماند.
تو می‏گذری و اوج می‏گیری تا هرچه ستاره، هر چه خورشید.

عطیه خوش‏زبان