متن ادبی «چشمان منتظر یتیمان را چه کردی؟»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)


چرا آیینه خورشید تیره است    ***    مگر از قصه ‏ای دارد حکایت
چرا خونابه می بارد ز گردون      ***    مگر از غصه ‏ای دارد شکایت
جهان بی‏ جان ز قتل جان جانان  ***    فغان زین جور و آه از این جنایت
ز خون، محراب لاله ‏گون است   ***    امیرالمؤمنین غرقاب خون است

آسوده ‏خاطر و راحت از یک عمر خون دل، بر کنگره عرش، مقام کردی؛ ولی چشمان منتظر یتیمان را چه کرده ‏ای؟
دستان دراز شده محرومان و بی ‏پناهان را در دستانِ که گذاشتی؟ چه کردی با کودکانی که با کاسه‏ های شیر، به امید شفای تو، کنار خانه ‏ات ازدحام کرده بودند و در چشمان مردّد خویش، بهبودی تو را تلقین می‏کردند؟
از این پس، دوباره سکوتی بهت ‏آور و غریب، شب‏ های نخلستان را فرا خواهد گرفت و دل چاه، تنها به خاطرات دردِ دل‏ های غریبت، بسنده خواهد کرد.
«شبروان مست ولای تو علی     جان عالم به فدای تو علی»

(اقبال لاهوری)