دلبرا دست اميد من و دامان شما

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

دلبرا دست اميد من و دامان شما
سر ما وقدم سرو خرمان شما

خاك راه تو ومژگان من ار بگذارد
ناوك غمزه ويا خنجر مژگان شما

شمع آه من ورخساره چون لاله تو
چشم گريان من وغنچه خندان شما

نه دراين دايره سر گشته منم چون پرگار
چرخ سرگشته چو گويى است به چوگان شما

درد عشق تو نگارا نپذيرد درمان
تاشوم ازسراخلاص به‌قربان شما

عرش بلقيس نه شايسته فرش ره توست
آصف اندر صف اطفال دبستان شما

نَبُود ملك سليمان همه باآن عظمت
مورى اندر نظر همت سلمان شما

قاب قوسين كه آخرقدم معرفت است
اولين مرحله رفرف جولان شما

فيض روح القدس ازمجلس انس تووبس
نفخه صور صفيرى است زدربان شما

گرچه خودقاسم الارزاق بود ميكائيل
نيست در رتبه مگر ريزه خور خوان شما

هر چه دردفتر ملك است وكتاب ملكوت
قلم صنع، رقم كرده به‌عنوان شما

شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز
زده تاصبح ازل، سر زگريبان شما

هست هرسوره به تحقيق زقرآن حكيم
آيه محكمه‌اى درصفت شان شما

اى كه در مكمن غيبى وحجاب ازلى
آه ازحسرت روى مه تابان شما

بكن اى شاهدما جلوه اى از بزم وصال
چند چون شمع بسوزيم،زهجران شما

"مفتقر" را نه عجب گر بنمايى تحسين
منم امروز دراين مرحله حسّان شما
شیخ محمد حسین غروی اصفهانی