کعبه در سوگ توست که سیاه پوشیده؛ در سوگ مولودی که روزی در دامانش بود و حالا از فرش تا عرش، قصد هجرت دارد. دیگر کاسه های شیر هم افاقه نمیکند. علی علیه السلام قصد رفتن دارد. تیغ مرگ، اگر چه دشوار فرود آمد، ولی علی علیه السلام را به معبودش رساند.
«کجا شمشیر بر فرقش اثر داشت *** گمانم ابن ملجم یا علی علیه السلام گفت»
یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
ای کاش خاک بودم، نه... نه... ابوترابی بودم و پیرو علی علیه السلام . این یا لیتنی گفتن ها، از زبان کسانی است که به تو، به سوءظن می نگریستند و حالا انگشت حسرت به دندان دارند، ولی وا اسفاه... !
چه مهربان بودی!
چه مهربان بودی وقتی که زیر نور ماه راه میرفتی و به یتیمان کوفه سرکشی میکردی! هنوز چشم های بی رمق و سرد یتیمان، تو را انتظار میکشند؛ برخیز و انبان نور و نان و خرمایت را بردار؛ شهر گرسنه است.
میخواهم از تو بگویم
امشب، دست هایم نهایت ندارند میخواهند از تو بگویند و بنویسند؛ ولی چگونه؟ مگر میشود با این کلمات سربی و سرد بی روح، تو را توصیف کرد؟!
خدا کند دری به سمت کلمات باز شود تا بتوانم تو را بنویسم!
غواص خِرد به کُنهِ ذات تو پی نمی برد، ولی:
«آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به قدر تشنگی باید چشید»
علی، علی است؛ نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر.
بهزاد پودات