هنوز ساکنان زمین، از واژه عدل و عدالت، افسانه می سازند.
هنوز در مخروبه ها و اماکن فقیرنشین، انگشتانی، ریزه های نان خشک را برای خوردن جمع میکنند. هنوز «عمرو بن عبدود»هایی گستاخانه از خندق حُجب و حیا عبور میکنند و به رویارویی صبح می ایستند. «ذوالفقاری» نیست که آنان را در خاک افکند.
من هزاران نخلستان دلِ پُرآشوب و هزاران چاهِ آه و ناله، از صاحبان تمدن امروز و مدعیان دروغین صلح و حقوق بشر سراغ دارم.
یا علی! دمی برخیز و دستانت را سایه بانِ تن سوخته ما گردان؛ دیری است به زیر اشعه های سوزان این عصر پریشان حال، ذوب میشویم.
بادیه نشینان جهل، باران را نمی فهمند
مردان صحرا گردِ جاهل، چکه های باران را نمی فهمیدند.
چشم های حریصشان، فقط تا نوک بینیشان را میدید. کجا آسمان آبی رنگ را به نظاره می نشستند؟ تو بودی که آسمان از نگاه نقره فام چشم هایت، بر زمین مینشست.
این قبیله کج فهم که شمشیرهایِ در پَسِ غلافشان، به آنی و به بهانه ای واهی، آخته میشد.
چگونه این افکار فرومانده در جهل، به روی ماه علی علیه السلام شمشیر نکشند؟!
یاعلی! تمام پرستوها، از آسمان کوفه کوچ کرده اند. صدای غربتت در چاه می پیچد.
در کدامین شهر، تندیس عدالت را میشکنند، و سر صبح، پیشانی مهتاب را میشکافند؟
یا علی علیه السلام ! سجاده خونین تو، گواه راستین تاریخ است که تو، وارسته ترین انسان هایی و سندی است برای اغفال شدگانِ دهن بین؛ که علی علیه السلام ، پیشانی به مُهر، به دیدار حق شتافت؛ تا به پینه پیشانی هاشان مباهات نکنند.
منسیه علیمرادی