متن ادبی «دیگر بر ذبح عدالت خو کرده‏ ایم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

هنوز ساکنان زمین، از واژه عدل و عدالت، افسانه می‏ سازند.
هنوز در مخروبه‏ ها و اماکن فقیرنشین، انگشتانی، ریزه‏ های نان خشک را برای خوردن جمع می‏کنند. هنوز «عمرو بن عبدود»هایی گستاخانه از خندق حُجب و حیا عبور می‏کنند و به رویارویی صبح می ‏ایستند. «ذوالفقاری» نیست که آنان را در خاک افکند.
من هزاران نخلستان دلِ پُرآشوب و هزاران چاهِ آه و ناله، از صاحبان تمدن امروز و مدعیان دروغین صلح و حقوق بشر سراغ دارم.
یا علی! دمی برخیز و دستانت را سایه ‏بانِ تن سوخته ما گردان؛ دیری است به زیر اشعه‏ های سوزان این عصر پریشان‏ حال، ذوب می‏شویم.
بادیه ‏نشینان جهل، باران را نمی‏ فهمند
مردان صحرا گردِ جاهل، چکه‏ های باران را نمی‏ فهمیدند.
چشم ‏های حریصشان، فقط تا نوک بینی‏شان را می‏دید. کجا آسمان آبی ‏رنگ را به نظاره می ‏نشستند؟ تو بودی که آسمان از نگاه نقره‏ فام چشم‏ هایت، بر زمین می‏نشست.
این قبیله کج‏ فهم که شمشیرهایِ در پَسِ غلافشان، به آنی و به بهانه ‏ای واهی، آخته می‏شد.
چگونه این افکار فرومانده در جهل، به روی ماه علی علیه ‏السلام شمشیر نکشند؟!
یاعلی! تمام پرستوها، از آسمان کوفه کوچ کرده ‏اند. صدای غربتت در چاه می‏ پیچد.
در کدامین شهر، تندیس عدالت را می‏شکنند، و سر صبح، پیشانی مهتاب را می‏شکافند؟
یا علی علیه ‏السلام ! سجاده خونین تو، گواه راستین تاریخ است که تو، وارسته‏ ترین انسان‏ هایی و سندی است برای اغفال‏ شدگانِ دهن‏ بین؛ که علی علیه‏ السلام ، پیشانی به مُهر، به دیدار حق شتافت؛ تا به پینه پیشانی‏ هاشان مباهات نکنند.

منسیه علیمرادی