كفش هايت را در بیاور

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

این جمله را باید ابتدای دفتر زندگی نوشت و آویزه گوش کرد: مبادا عشق و محبت های دیگر مانع محبت الهی شود ...

قال الامام المهدی علیه السلام: إِنَّ مُوسَى نَاجَى رَبَّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ فَقَالَ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ أَخْلَصْتُ لَكَ الْمَحَبَّةَ مِنِّي وَ غَسَلْتُ قَلْبِي عَمَّنْ سِوَاكَ وَ كَانَ شَدِيدَ الْحُبِّ لِأَهْلِهِ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى‌ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ‌ أَيْ انْزِعْ حُبَّ أَهْلِكَ مِنْ قَلْبِكَ إِنْ كَانَتْ مَحَبَّتُكَ لِي خَالِصَةً وَ قَلْبَكَ مِنَ الْمَيْلِ إِلَى مَنْ سِوَايَ مَغْسُولًا

امام مهدي عليه السلام:
موسى در وادى مقدّس با پروردگارش مناجات كرد و گفت :
پروردگارا !
محبّتم را براى تو خالص ساخته ام و دلم را از غير تو شسته ام»؛ در حالى كه ايشان ، بسيار خانواده اش را دوست مى داشت. پس خداوند متعال فرمود:
«كفشت را در آور» ؛ يعنى اگر محبّتت براى من خالص و قلب و دلت از گرايش به غير من پاك است ، محبّت به خانواده ات را از دلت بركَن.

كمال الدين/ج۲/ص۴۶۰/
بحار الأنوار/ج۱۳/ص۶۵/ح۴
الاحتجاج/ج۲/ص۴۶۲

اگر کوفی ها کفش هایشان را در آورده بودند هیچگاه فاجعه ابدی رخ نمی داد . اگر همه مثل حبیب و همسرش بودند ، فرعون شام را شکست می دادند .

امام حسین (علیه السلام) با کاروان خود از مکه بیرون آمده بودند و به سوی عراق حرکت می‌کردند، در همین وقت، امام برای حبیب نامه‌ای نوشت و توسط شخصی آن را به کوفه فرستاد.
حبیب کنار همسرش بود، در خانه را زدند، حبیب برخاست و پشت در رفت و قاصدی را دید که نامه امام حسین (علیه السلام) را برای او آورده است، نامه را گرفت و نزد همسرش بازگشت و آن نامه را خواند که چنین نوشته شده بود:
«این نامه‌ای است از حسین فرزند علی بن ابیطالب (علیه السلام) به سوی مرد دانا حبیب بن مظاهر، اما بعد: حبیب تو خویشاوندی مرا از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌دانی، و تو از هرکس ما را بهتر می‌شناسی، تو مرد بلند طبع (آزاده) و غیرتمند هستی، پس در یاری ما کوتاهی نکن که در روز قیامت جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاداش تو را خواهد داد».
حبیب در فکر آن بود کسی از نامه و تصمیم او برای رفتن یاری امام حسین (علیه السلام) مطّلع نشود، تا مبادا جاسوسان جریان او را گزارش بدهند، از این رو وقتی که بستگان او پس از اطلاع از نامه، از او پرسیدند: «اکنون چه قصد داری؟». او تقیه می‌کرد و می‌گفت: من پیر شده‌ام و از من کاری ساخته نیست، همسرش در ظاهر دریافت که حبیب از رفتن برای یاری امام حسین (علیه السلام) سهل‌انگاری می‌کند، به حبیب گفت: «گویا برای رفتن به سوی کربلا برای یاری حسین (علیه السلام) تمایل نداری».
حبیب خواست همسرش را امتحان کند، به او گفت: آری تمایل ندارم.
همسرش گریه کرد و گفت: ‌ای حبیب! آیا سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در شأن امام حسین (علیه السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود:
ولدای هذان سیّدا شباب اهل الجنّه و هما امامان قاما او قعدا…
«دو پسرم این دو نفر (حسن و حسین علیهما السلام) دو آقای جوانان اهل بهشت هستند و این دو، دو امام می‌باشند خواه قیام کنند و خواه قیام نکنند، نامه امام حسین (علیه السلام) به تو رسیده و تو را به یاری می‌طلبد، آیا جواب مثبت نمی‌دهی».
حبیب گفت: ترس آن دارم که بچه‌هایم یتیم شوند و تو بیوه گردی.
همسر گفت: ما به بانوان و دختران و یتیمان بنی‌هاشم اقتدا می‌کنیم، خداوند ما را کافی است.
وقتی که حبیب، همسرش را آماده یافت، حقیقت را به او گفت، و برای او دعای خیر کرد.
هنگام حرکت حبیب، همسرش به او گفت: من حاجتی به تو دارم.
حبیب گفت: آن چیست؟
همسرش گفت: وقتی که به محضر امام حسین (علیه السلام) رسیدی دستها و پاهایش را به نیابت از من ببوس، و سلام مرا به او برسان.
معالی السّبطین، ج1، ص 228

آیا آماده ایم برای حضور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف کفش هایمان را در بیاوریم و محبت هر انچه غیر از مهدی را کنار بگذاریم ؟
اگر بناست به هر چیز یا هر کسی محبت بورزیم باید به خاطر خدا باشد نه در کنار خدا !