ماجرای پیرمردی که در زمان حضرت صادق علیه السلام منتظر قائم ال محمد صلوات الله علیهم بود

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

مسعده می‌گوید: نزد حضرت امام صادق علیه‌السلام بودم. ناگاه پيرمرد سن بالایی كه قامتش كمان شده بود و بر عصایی تكيه کرده بود، وارد شد و به آن‌ حضرت سلام كرد حضرت صادق علیه‌السلام پاسخ او را داد.

پيرمرد عرض كرد: اى پسر رسول‌خدا! دستت را بده تا ببوسم، و حضرت دستش را داد و پیرمرد بوسید و سپس گريه كرد.

حضرت پرسيد: ای پيرمرد! چرا گريه می‌كنى‌؟
عرض كرد: قربانت شوم! صد سال است كه در انتظار قائم شما هستم، هى می‌گويم (ظهورش) در اين ماه و اين سال انجام می‌شود، امّا عمر من زياده شد و استخوانم كوبيده گردیده و مرگم نزديك شده است، ولی در ميان شما آنچه را كه دوست دارم نمی‌بينم.
در عوض شما را كشته شده و دور از وطن، و دشمنانتان را در حال پرواز با بال‌هایشان می‌‌بينم، پس چطور گريه نكنم؟

ديدگان حضرت صادق علیه‌السلام نیز اشك‌آلود شد و فرمود: اى پيرمرد! اگر خدا تو را زنده نگاه دارد تا اين كه قائم ما را ببینی، تو با ما در درجه‌ بلندى قرار دارى، و اگر مرگ تو فرا رسد (و آن حضرت را نبینی)، روز قيامت همراه با گوهر گرانبهاى محمّد صلّی الله علیه و آله که ما هستیم، می‌آیی. همان گوهری که پیامبر صلّی الله علیه و آله درباره آنها فرمود:
«من دو گوهر گرانبها در ميان شما می‌گذارم که به آن دو چنگ زنيد، و اگر به آن دو چنگ زنید، هرگز گمراه نمی‌شويد. آن دو گوهر گران‌بها، كتاب خدا و عترت من، یعنی اهل بیت من هستند».

پيرمرد گفت: بعد از شنیدن این خبر، دیگر باكى از مردن ندارم.
در ادامه حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: ای پیرمرد! همانا قائم ما از صلب حسن (عسکری)، حسن از صلب علی، علی از صلب محمّد، محمد از صلب علیّ، و علی از صلب پسرم موسی علیهم‌السلام است و در این هنگام به او اشاره کرد و فرمود: موسی هم از صلب من خارج شده است. ما اهل بیت، دوازده نفر هستیم که همگی معصوم و پاک شده می‌باشیم.

عن مسعدة، قال:
كنت عند الصادق عليه السلام إذ أتاه شيخ كبير قد انحنا متكئا على عصاه، فسلم فرد أبو عبد الله عليه السلام الجواب، ثم قال:
 يا ابن رسول الله ناولني يدك أقبلها، فأعطاه يده فقبلها ثم بكى،
 فقال أبو عبد الله عليه السلام: ما يبكيك يا شيخ ؟
 قال: جعلت فداك  أقمت على قائمكم منذ مائة سنة أقول هذا الشهر وهذه السنة ، وقد كبرت سني ودق عظمي واقترب أجلي ولا أرى  ما أحب أراكم معتلين  مشردين وأرى عدوكم يطيرون بالاجنحة، فكيف لا ابكي، فدمعت عينا ابى عبد الله عليه السلام ثم قال:
 يا شيخ ان  أبقاك الله حتى تر قائمنا كنت معنا في السنام  الاعلى، وان حلت بك المنية جئت يوم القيامة مع ثقل محمد صلى الله عليه وآله وسلم ونحن ثقله فقال  عليه السلام:
 اني مخلف فيكم الثقلين فتمسكوا بهما لن تضلوا كتاب الله وعترتي أهل بيتي.
 فقال الشيخ: لا أبالي بعد ما سمعت هذا الخبر.
قال: يا شيخ ان قائمنا يخرج من صلب الحسن، والحسن يخرج من صلب علي، وعلي يخرج من صلب محمد، ومحمد يخرج من صلب علي، وعلي يخرج من صلب ابني هذا - وأشار الى موسى عليه السلام - وهذا خرج من صلبي، نحن اثنا عشر كلنا معصومون مطهرون.
 فقال الشيخ: يا سيدي بعضكم أفضل من بعض ؟
 قال: لانحن في الفضل سواء، ولكن بعضنا أعلم من بعض. ثم قال:
يا شيخ والله لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج قائمنا أهل البيت، ألاوان  شيعتنا يقعون في فتنة وحيرة في غيبته، هناك يثبت على هداه المخلصين، اللهم أعنهم على ذلك.
كفاية الأثر، ص۲۶۴_۲۶۶