آیا می دانید چرا امیرالمومنین علیه السلام برای احقاق حقش شمشیر نکشید ؟

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

اشعث بن قیس که از سخن علی (علیه‌السّلام) خشمگین بود گفت: ‌ای پسر ابوطالب! چرا هنگامی که افرادی از تیم بن مرّة و بنی عدی بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدی و شمشیر نزدی؟ و از هنگامی که به عراق آمده‌ای در هر سخن و خطبه‌ای که با ما داشته‌ای نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویی که: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدی؟!
علی (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای پسر قیس! گفتی و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسی می‌دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر می‌باشد؛ ولی آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامی که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش می‌دانستم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من گفته بود، نبود. گفتم: ‌ای رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و سفارشی به من دارید؟
فرمود: «اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن و اگر نیافتی دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی بیابی».
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا خبر داد که به زودی امّت مرا رها خواهند کرد و با فردی جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروی خواهند کرد. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا خبر داد که من نسبت به او مانند‌ هارونم نسبت به موسی، و‌ اندکی پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند‌ هارون و پیروانش و گوساله و گوساله‌پرستان خواهد شد آنک که موسی به‌ هارون گفت: ‌ای‌ هارون! چرا هنگامی که دیدی گمراه شدند، از آنان جدا نشدی، آیا می‌خواستی مرا نافرمانی کنی؟! «گفت: ‌ای برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: ‌ای برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویی میان بنی‌اسرائیل جدائی‌ انداختی و وصیتم را بکار نبستی! یعنی هنگامی که موسی‌ هارون را به جای خود بر آنان گمارد، به وی فرمود اگر گمراه شدند و یارانی یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگی افکندی و وصیتم را به کار نبستی، به تو گفتم که اگر یارانی نیافتی دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنی؟
پس از درگذشت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مردم به ابوبکر روی آوردند و با وی بیعت کردند، در حالی که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز برای انجام نماز ردایی برنگیرم و پای بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابی گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در باره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یاری خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسی نبود تا از من پشتیبانی کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامی تندخوی بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روی آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که‌هارون به برادرش گفت، گفتم: ‌ای برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، ‌هارون برایم الگوی نیکویی است و عهد و پیمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برایم حجّتی نیرومند!
الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای۸۰ه)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۲۱۴-۲۱۶.
بحار الانوار، ج۲۹، ص۴۶۶-۴۶۸، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة:الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳ م.

قسم به کسی که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزی که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب می‌گیری ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمی‌نمودم و در مقابل این قوم می‌ایستادم؛ ولیکن من پنجمی (برای این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس (خود را) نگاه داشتم.
اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانی بودند یا امیرالمومنین ؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستی که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامی که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آن‌ها دستور دادم که فردا صبح با سری تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسی از ایشان به وعده خود برای من وفا نکرد و کسی از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر....»
«اَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ اِنِّی لَوْ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ اَخُو تَیْمٍ الَّذِی عَیَّرْتَنِی بِدُخُولِی فِی بَیْعَتِهِ اَرْبَعِینَ رَجُلًا کُلُّهُمْ عَلَی مِثْلِ بَصِیرَةِ الْاَرْبَعَةِ الَّذِینَ قَدْ وَجَدْتُ لَمَا کَفَفْتُ یَدِی وَلَنَاهَضْتُ الْقَوْمَ وَلَکِنْ لَمْ اَجِدْ خَامِساً (فَاَمْسَکْتُ) قَالَ الْاَشْعَثُ فَمَنِ الْاَرْبَعَةُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ (علیه‌السّلام): سَلْمَانُ اَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَالزُّبَیْرُ بْنُ صَفِیَّةَ قَبْلَ نَکْثِهِ بَیْعَتِی فَاِنَّهُ بَایَعَنِی مَرَّتَیْنِ اَمَّا بَیْعَتُهُ الْاُولَی الَّتِی وَفَی بِهَا فَاِنَّهُ لَمَّا بُویِعَ اَبُو بَکْرٍ اَتَانِی اَرْبَعُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ فَبَایَعُونِی (وَفِیهِمُ الزُّبَیْرُ) فَاَمَرْتُهُمْ اَنْ یُصْبِحُوا عِنْدَ بَابِی مُحَلِّقِینَ رُءُوسَهُمْ عَلَیْهِمُ السِّلَاحُ فَمَا وَفَی لِی وَلَا صَدَقَنِی مِنْهُمْ اَحَدٌ غَیْرُ اَرْبَعَةٍ سَلْمَانَ وَابو (اَبِی) ذَرٍّ وَالْمِقْدَادِ وَالزُّبَیْرِ....؛
الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای۸۰ه)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۲۱۸.
المجلسی، محمدباقر (متوفای ۱۱۱۱ه)، بحار الانوار، ج۲۹، ص۴۷۰-۴۷۱، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة:الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳ م.