آفرينش انسان از ديدگاه احاديث

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

اميرالمومنين علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد:
«خداوند مقداري خاک از قسمت هاي سخت و نرم زمين، و خاکهاي مستعد، شيرين و شوره زار گرد آورده، و آب بر آن افزود تا گلي خالص و آماده شد، و با رطوبت، آن را به هم آميخت تا به صورت موجودي چسبناک درآمد و از آن صورتي داراي اعضاء و جوارح، پيوستگيها، گسستگيها آفريد، آن را جامد کرد تا محکم شود و صاف و محکم و خشک ساخت تا وقتي معلوم و سرانجامي معين . و آنگاه از روح خود در او دميد، و داراي افکاري قرار داد که به وسيله آن در موجودات تصرف نمايد، به او جوارحي بخشيد که به خدمتش پردازد و ابزاري عنايت کرد که وي را به حرکت درآورد، نيروي انديشه به او بخشيد که حق را از باطل بشناشد، و همچنين ذائقه، شامه و وسيله تشخيص رنگ ها و اجناس مختلف در اختيار او قرار داد و او را معجوني از رنگ هاي گوناگون و مواد موافق و نيروهاي متضاد و اخلاط مختلف حرارت، برودت، رطوبت، يبوست، ناراحتي و شادماني ساخت .
« عبدالله بن يزيد بن سلام » از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در مورد آفرينش آدم و اين که چرا "آدم" ناميده شد، پرسيد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند :
براي اين که از خاک و گرد و غباري روي آن آفريده شده است. گفت : آيا آدم از تمامي خاکها آفريده شد، يا از يک نوع از خاک؟ فرمود: بلکه از تمامي خاکها، زيرا که اگر از يک نوع خاک آفريده شده بود، همديگر را نمي شناختند، و همه با يک قيافه آفريده مي شدند. گفت : آيا در دنيا مثلي براي انسان ها هست؟ فرمود: خاک؛ چرا که خاک انواع و اقسامي دارد: خاک سفيد، سبز، سرخ مايل به سفيدي، غبار آلود(سفيد کدر)، سرخ، صاف، سرد، شوره زار، خشن، نرم . لذا مردم هم مانند خاکها نرم، خشن، سفيد، زرد، سرخ، و ... به رنگ خاکها آفريده شدند .
پس حيات و هستي، نشانه اي از قدرت بي چون و چراي الهي است و به هيچ وجه جنبه مادي ندارد.


بر اساس اين نوشته خداوند جهان و جانداران ساکن آن را در شش روز آفريده و آدمي آخرين آفريده او است.
نظريه هاي بعدي عبارت بودند از خلق الساعه و ثبوت انواع که تا قرن 18 و 19 تائيد مي شدند.
در قرن 19 انديشه پيوستگي جانداران و پيوستگي تاريخي آن ها يعني نظريه تکامل به فکر معدودي از متفکران رسيده بود. يکي از تئوري هاي مهم تکاملي از لامارک زيست شناس فرانسوي است که به سال 1809 به چاپ رسيد . لامارک براي بيان چگونگي وقوع تکامل دو نظريه استعمال و عدم استعمال اندامها و ارثي بودن صفات اکتسابي را عنوان کرد. وي مشاهده کرده بود که اگر اندامي از بدن يک جاندار استعمال مي شود بزرگتر و کارآمدتر مي شود و اگر عضوي به کار نيفتد کوچک مي شود و تحليل مي رود .
بنابراين جاندار در نتيجه ناهماهنگي در استعمال اندامهاي مختلف بدن در طول عمر خود ممکن است تا حدي تغيير يابد و بعضي از صفات را کسب کند . لامارک اين گونه صفات را وراثتي و قابل انتقال به اخلاف مي پنداشت .
اين تئوري بسيار موفقيت آميز بود و به اشاعه انديشه تکامل کمک بسيار کرد . اما سرانجام معلوم شد که نظر لامارک نادرست است . چون هر گونه تغييري که بر اثر استعمال يا عدم استعمال يا به هر علت ديگر در سلولهاي ديگر بدن به غير از گامتها رخ دهد تاثيري در ژن هاي سلولهاي زاينده نخواهد داشت و قابل انتقال به نسل بعدي نيست .
نظريه داروين- والاس در مورد تکامل
در سال 1858 داروين و والاس با هم تئوري جديدي درباره تکامل اعلام داشتند که جانشين تئوري لامارک شد . داروين اين تئوري جديد را پروراند و به صورت کتابي تنظيم کرد . اين اثر معروف که به نام اصل انواع به وسيله انتخاب طبيعي يا بقاي نژادهاي مناسب در تنازع بقا است در سال 1859 انتشار يافت . داروين و والاس محيط را علت اصلي انتخاب طبيعي مي دانستند، يعني محيط تدريجا جانداران داراي صفات نامساعد را از بين مي برد و جانداران داراي صفات مساعد را حفظ مي کند. پس از گذشت نسل هاي زياد و متوالي و تأثير مداوم انتخاب طبيعي، سرانجام گروهي جاندار يک صفت يا تعدادي صفات جديد و مساعد را به درجه اي جمع خواهد کرد که به صورت گونه اي جديد از گونه اجدادي ظاهر خواهد شد .
همواره اين سئوال مطرح مي شد که منبع اين تفاوت هاي فردي مهم چيست؟ و تفاوت هاي فردي چگونه به وجود مي آيند. اين جا بود که داروين ناگزير شد به نظريه لامارک يعني وراثت صفات اکتسابي پناه ببرد . اما تدوين پاسخ درست مربوط به تفاوت هاي فردي شش سال پس از انتشار کتاب اصل انواع و هنگامي آغاز شد که مندل قوانين وراثت را اعلام داشت . ولي حاصل مطالعات مندل بيش از 30 سال در ابهام ناديده ماند و پيشرفت شناخت مکانيسم هاي تکاملي نيز به همان نسبت به تاخير افتاد . انتخاب طبيعي فقط به عنوان بخشي از مکانيزم تکامل شناخته شده است . زيرا داروين و والاس توضيحي ناقص از تکامل عرضه داشتند، اما به طور کلي آنان نخستين کساني بودند که جهت درست تکامل را نشان دادند .
تکامل فرايند دو مرحله اي
مکانيزم تکامل را مي توان اثر انتخاب طبيعي بر تفاوت هاي ژنتيکي که در ميان افراد يک جمعيت ظاهر مي شوند، دانست . جمعيت، گروهي از افراد يک نوع جاندار است که در يک محل زندگي کرده و با هم زاد و ولد مي کنند و ژن ها آزادانه در ميان آن ها توزيع مي شوند . گوناگوني ژنتيکي ممکن است از نو ترکيبي حاصل از توليد مثل جنسي، از جهش يا از هر دو اين پديده ها ناشي نشود . اگر چنين جانداراني باقي بمانند و اولاد بياورند، در آن صورت خاصه هاي ژنتيکي جديد آن ها در خزانه ژن جمعيت باقي خواهد ماند. اين تازه هاي ژنتيکي در طول نسل هاي متوالي مي توانند در تعداد بيشتري از افراد جمعيت يا در همه آن ها گسترش يابند
مفهوم واقعي انتخاب طبيعي، توليد مثل افتراقي است . يعني بعضي از افراد يک جمعيت بيش از ديگر افراد آن اولاد به جا مي گذارند و نسبت به افرادي که اولاد کمتري از آن ها مي ماند، درصد بيشتري از ژن به خزانه ژني نسل بعد، انتقال مي دهند . اگر توليد مثل افتراقي در طول چند نسل ادامه يابد، آن هايي که فرزندان بيشتري توليد مي کنند، تدريجا سهم بزرگتري از افراد کل جمعيت را به وجود آورد . در نتيجه ژن هاي آن ها در خزانه فزونتر خواهد شد . پس امکان دارد صفت جديدي که در يک فرد جاندار پديد مي آيد، از راه توليد مثل افتراقي و به مرور زمان، به صورت خوصيت استاندارد تمامي يک جمعيت درآيد.
نتيجه گيري کلي
بر اساس نظريه امروزي تکامل، انتخاب طبيعي نيرو در اساس خلاقه به شمار مي آيد که نوآورهاي ژنتيکي را در ميان افراد بيشتري گسترش مي دهد . هر چند که به از ميان رفتن افرادي که از نظر توليد مثل صلاحيت ندارند، مي انجامد.
افرادي را که از نظر رفتاري، يا از نظر اجتماعي، صلاحيت ندارند، الزاما از ميان نمي برد . قويترين و بزرگترين جاندار يک جمعيت ممکن است از نظر رفتاري بسيار صالح باشند، از نظر توليد مثل و از نظر تکامل، فاقد صلاحيت خواهند بود .
از سوي ديگر ممکن است فردي رنجور و ضعيف، از نظر رفتاري يا اجتماعي صلاحيت نداشته باشد، اما اولاد زيادي به وجود آورد. انتخاب طبيعي در اساس از طريق توليد مثل واقع مي شود نه از راه تنازع بقا. تنازع بقا براي بقا روي مي دهد، ولي غالبا جنبه فيزيکي محض دارد و ممکن است به صورتي غير مستقيم بر موفقيت جاندار در امر توليد مثل نيز موثر افتد . اين عوامل نيز در حد خود مي توانند اثرات تکاملي به بار آورند . اما مهمترين نتيجه حاصل نه تنازع، نه از ميان رفتن و نه حتي بقاي فرد است . بلکه آن چه سرانجام خاصل مي شود، بلکه آن چه سرانجام حاصل مي شود، موفقيت نسبي در امر توليد مثل است .