ماه، فرو مانَد از جمال محمّد(ص)
سرو نباشد به اعتدال محمّد(ص)
قدر فلک را کمال و منزلتي نيست
در نظر قدر، با کمال محمّد
وعدة ديدار هر کسي به قيامت
ليلة اسري، شب وصال محمّد(ص)
سعدي
جز به دست و دل محمّد(ص) نيست
حلّ و عقد خزانة اسرار
چون دلت پر ز نور احمد بُود
به يقين دان که ايمني از نار
سنايي
مصطفي را وعده داد الطاف حق
گر بميري تو، نميرد اين سَبَق
مولوي
گزينم قران است و دين محمّد
همين بود ازيرا گزين محمّد
يقينم که من هر دُوان را بورزم
يقينم شود چون يقين محمّد
کليد بهشت و دليل نعيم
حصار حصين چيست؟ دين محمّد
محمّد رسول خداي است زي ما
همين بود نقش نگين محمّد
ناصر خسرو
خورشيد خُلد، مهتر دنيا و آخرت
سلطان شرع، خواجة کونَين، مصطفي
چشم و چراغ سنّت و نور دو چشم دين
صاحبْ قبول هفت قرآن، صاحب لوا
عطّار
محمّد کآفرينش هست خاکش
هزاران آفرين بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بينش
طراز کارگاه آفرينش
رياحينبخشِ باغ صبحگاهي
کليد مخزن گنج الهي
گفت پيبغمبر: شما را – اي مهان –
چون پدر هستم شفيق و مهربان
نظامي
گفت پيغمبر به اصحاب کبار
تن مپوشانيد از باد بهار
کانچه با برگ درختان ميکند
با تن و جان شما، آن ميکند
مولوي
خاک بالين رسول الله همه حِرز شفاست
حرز شافي بهرجانِ ناتوان آوردهام
گوهر درياي کاف و نون، محمّد کز ثناش
گوهر اندر کلک و دريا در بنان آوردهام
خاقاني
اميد رحمت است آري، خصوص آن را که در خاطر
ثناي سيد مرسل، نبي محترم گردد
محمّأ کز ثناي فضل او برخاک هر خاطر
که بارد قطرهاي، در حال، درياي نعم گردد
چو دولت بايدم، تحميد ذات مصطفي گويم
که در دريوزه، صوفي، گِرد اصحاب کرم گردد
اگر تو حکمت آموزي به ديوان محمّد رو
که بو جهل آن بُوَد کو خود به دانش، بوالحکم گردد
سعدي
آن نور مبين که در جبين ما هست
وان ضوء يقين که در دلِ آگاه است
اين جملة نور بلکه نور همه نور
از نور محمّدِ رسول الله است
مولوي
اي آفتاب گردون، تاري شو و متاب
کز برج دين بتافت يکي روشني آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوهگر که هست
ايمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب
شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل
از ما سوي الله آمده ذات وي انتخاب
ملک الشعراي بهار
ثنا باد بر جان پيغمبرش
محمّد فرستاده و بهترش
که بُد بر درِ دين يزدان، کليد
جهان، يک سر از بهر او شد پديد
بدو داد دادار، پيغام خويش
بپيوست با نام او نام خويش
اسدي طوسي
کاي محمّد اين جهان و آن جهاني نيستي
لاجرم اين جان داري صدر و آن جا متّکا
رحمتت زان کردهاند اين هر دو تا از گردنعل
اين جهان را سُرمه باشي، آن جهان را توتيا
سنايي
گفت پيغمبر: به آواز بلند
با توکّل، زانوي اُشتر ببند
مولوي
مر تو را دين محمّد چو دبستان است
دين کُنَد جان تو را زنده و علم آگين
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر بايد کردن به مَثَل تا چين
ناصر خسرو
گفت پيغمبر: که چون کوبي دري
عاقبت، زان در، برون ايد سري
مولوي
پيامبر رحمت، در شعر شاعران
- بازدید: 3162