آیا می دانید محبوب ترین اهل زمین نزد آسمانیان کیست ؟

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

 

عبدالله پسر عمرو عاص   پیش از پدرش در سال ششم هجری، اسلام آورد.[1] در فتح مکه یکی از پرچمداران قبیله‌ی بنی ‌مزینه بود. او در جوانى ملازم پیامبر(صلی الله علیه و اله) بود[2] و از حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) اجازه خواست تا هر آن چه از ایشان مى‌شنود، بنویسد.[3] عبدالله نام این دفتر را صادقه نهاده بود.[4] او از پیامبر(صلی الله علیه و اله) احادیث بسیاری نقل کرده‌است،[5] و در صحیحین از او حدود هفتصد روایت آمده است.[6]
وی را از صحابه و کثیر العباده و صاحب الفتوی دانسته ‌اند.[7] چنان که ابومعاویه ضریر از اعمش، از خیثمه نقل مى‌کند: که؛ عبدالله بن عمرو عاص را در حال قرآن ‌خواندن دیدم. گفتم: چه بخشى را مى‌خوانى؟ گفت: آن بخشى را که باید در نمازهاى امشب بخوانم.[8]
عبدالله نیز چونان پدرش عمرو بن عاص که به اعتراف خود، دینش را به دنیایش فروخت،[9] در ادامه مسیر زندگی‌اش دچار خطا‌های بزرگی شد که تا هنگام مرگ او را آزار می‌داد. از جمله آن که همراه پدرش در نبرد صفین شرکت کرد و فرماندهی جناح چپ سپاه معاویه را بر عهده داشت[10] و پس از بر نیزه کردن قرآن‌ها در فریفتن مردم عراق و پیش‌برد اهداف معاویه کوششی تمام نمود.[11] چنان که پدرش عمرو بن عاص نقش اساسی در پدید آوردن فتنه خوارج و به قدرت رسیدن معاویه ایفا نمود.
 عبدالله همواره از حضور در نبرد صفین بسیار اظهار ناخشنودی می‌کرد،[12] آن چنان که می‌گفت: اى کاش همچون این ستون مى‌بودم[13] و در جای دیگر می‌گوید: مرا با شرکت در جنگ صفین و کشتن مسلمانان چه کار بود. دوست مى‌داشتم که ده سال پیش از آن مرده بودم.
عبدالله پیش معاویه بود که دو نفر آمدند و در مورد این که کدام یک سر عمار را بریده‌اند بگو و مگو داشتند و هر یک مى‌گفت من او را کشته‌ام. عبدالله پسر عمرو عاص گفت: حالا نمى‌شود یکى از شما به نفع دیگرى کنار برود، من از رسول خدا(ص) شنیدم که ‌فرمود: عمار را گروه ستمگر خواهند کشت. معاویه گفت: اى عمرو! نمى‌توانى این پسر دیوانه‌ات را اصلاح کنى؟![14]
در دوران معاویه پدر و پسر سهم بسزایی در پیشبرد سیاست‌های او داشتند. به ویژه آن که عمرو سودای خلافت خود یا پسرش را در سر می‌پروراند. وی اگر چه نتوانست به آرزوی رسیدن به خلافت جامه‌ی عمل بپوشاند؛ امّا به واسطه‌ی ثروتی که از رهگذر همکاری با معاویه اندوخت تا پایان عمر به این خاندان وفادار ماند.[15]

از اسماعیل بن [رجاء]از پدرش روایت مى‌کند که گفت‌: همراه‌عبداللَّه بن عمرو بن عاص و [ابى‌] سعید خدرى در مسجد مدینه دور هم نشسته‌ بودیم که حسین بن علی(علیه السلام) از کنار ماگذشت [و سلام کرد و افراد جواب سلامش‌را دادند.]
 عبداللَّه بن عمرو بن عاص‌سکوت اختیار کرد و بعد از آن‌که همه جواب سلامش را دادند، جواب سلام را داد و سپس‌گفت‌:
 آیا به شما نگویم که محبوب‌ترین فرد روى زمین نزد اهل آسمان‌ها کیست‌؟
 گفتیم‌:چرا!
گفت‌: او همین مُقَفّی‌َ [کسى که پشت‌او به سوى شما است‌] مى‌باشد.
 او بعد ازجنگ صفین تاکنون با من صحبت نکرده‌است و [با من قهر است و ]رضایت او براى‌من از داشتن شتران سرخ مو بهتر است‌.
ابوسعید گفت‌: اگر بخواهى باهم پیش اومى‌رویم تا از او عذرخواهى کنى‌.
عبداللَّه ‌گفت‌: باشد.
 سپس باهم قرار گذاشتند که فرداصبح نزد او بروند.
فرداى آن روز من نیز همراه آنان رفتم‌.ابتدا ابوسعید داخل شد و من به دنبال وى ‌وارد شدم‌. ابوسعید کنار حسین(علیه السلام) نشست ‌تا از او براى عبداللَّه بن عمرو اجازه ورود بگیرد و گفت‌: اى پسر رسول اللَّه‌، دیروز ازکنار جمع ما رد مى‌شدى که [عبداللَّه‌ ]به ماچنین و چنان گفت‌.
 من به او گفتم‌: آیانمى‌خواهى نزد او بروى و عذرخواهى کنى‌؟
گفت‌: چرا. حال آمده که عذرخواهى کند. پس اجازه دهید که داخل شود.
حسین(علیه السلام) اجازه داد و عبداللَّه بن عمروبن عاص وارد شد و سلام کرد. آن دو جواب ‌سلامش را دادند و ابوسعید کمى ازحسین(علیه السلام) فاصله گرفت تا عبداللَّه بین او وحسین بنشیند.
 ابوسعید به او گفت‌: اى‌عبداللَّه‌، گفتار دیروزت را بگو.
 [عبداللَّه‌]گفت‌: بلى من چنین گفته ‌ام و شهادت مى‌دهم ‌که او محبوب ‌ترین فرد روى زمین در پیشگاه‌اهل آسمان است‌.
حسین(علیه السلام) پرسید: آیا مى‌دانى که من‌محبوب ‌ترین فرد نزد اهل آسمان هستم و با این حال در صفین با من و پدرم جنگیدى‌؟!به خدا قسم که پدرم بهتر از من بود.
[عبداللَّه‌] گفت‌: بلى همین طور است وبه خدا قسم که من نه براى آنها سیاهى لشکرشدم و نه شمشیرى کشیدم و نه تیرى‌ انداختم و نه نیزه ‌اى پرتاب کردم‌.
 [قضیه ازاین قرار است که در زمان رسول‌ خدا] پدرم ازمن نزد رسول اللَّه‌ صلى الله عليه و اله شکایت کرد و گفت‌:او تمام روزها روزه مى ‌گیرد و تمام شب را به ‌عبادت مى ‌پردازد و من به او امر کرده‌ام که ‌نسبت به خود ملایم‌تر باشد، اما از اطاعت ‌من سرپیچى مى ‌کند. پس از آن رسول‌اللَّه‌ صلی الله علیه و اله به من گفت‌: از پدرت اطاعت کن‌.براى همین هنگامى که مرا به خروج برای جنگ فراخواند، سخن رسول اللَّه صلی الله علیه و اله را به ‌یاد آوردم که فرموده بود. از پدرت اطاعت ‌کن‌، و براى همین همراه وى خارج شدم‌.
حسین(علیه السلام) به او فرمود: آیا سخن‌خداوند [عزوجل‌] را نشینده‌اى که‌مى‌فرماید:
 وَ ان‌ْ جَاهَدَاک‌َ عَلی‌َ ان‌ْ تُشْرِک‌َ بِى‌مَالَیْس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلْم‌ٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا؟[16]
و مگر قول‌ رسول اللَّه‌ صلی الله علیه و اله را نشنیده‌اى که مى‌فرماید:
«انَّما الطّاعَة‌ُ فى‌ الْمَعْرُوف‌ِ»
 و مى‌فرماید: «لاَطَاعَة‌َ لِمَخْلُوق‌ٍ فى‌ مَعْصِیَة‌ِ الخَالِق‌ِ»؟
گفت‌: چرا شنیده‌ام اى پسر رسول‌ خدا،ولى گویى که تا به حال آن را نشنیده بودم‌[17]

[1]. أسد الغابة، ج ‌3، ص 245.

[2]. همان، ج ‌2، ص 287.

[3]. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (ق 6)، تحقیق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش، ص 989.

[4]. الطبقات ‌الکبرى، پیشین، ج ‌2، ص285.

[5]. همان، ترجمه الطبقات ‌الکبرى، ج ‌2، پاورقی، ص 355.

[6]. الفتوح، پیشین، ترجمه متن، ص 989.

[7]. أسد الغابة، پیشین، ج‌ 3، ص 245.

[8]. الطبقات ‌الکبرى، پیشین، ج‌ 4، ص 200.
[9]. الطبقات‌ الکبرى، پیشین، ج ‌7، ص 344.

[10]. همان، ج ‌4، ص 201
[11]. همان، ج ‌1، ص 136.

[12]. الطبقات‌ الکبرى، پیشین، ج ‌7، ص 344.

[13]. همان، ج ‌4، ص 201.
[14]. الطبقات ‌الکبرى، پیشین، ج ‌3، ص 191
[15] الطبقات‌الکبرى، ج ‌4، ص 200.
[16] سوره لقمان : ايه 15
[17]شرح الأخبار : ج 1 ص 145 ح 84 ؛
 المعجم الأوسط : ج 4 ص 181 ح 3917 ،
اُسد الغابة : ج 3 ص 347 ،
 تاريخ دمشق : ج 31 ص 275 كلّها نحوه ،
 كنز العمّال : ج 11 ص 343 ح 31695 .