(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)
مظهر اسم اعظم
در صفت خلافت محمّدی صلی الله علیه وآله که مظهر اسم اعظم است و قطب الاقطاب و اکابر بارگاه تحقیق،متفقند که حضرت رسالت صلی الله علیه وآله خلیفه مطلق است و آدم و هارون و داود علیهالسلام ، اگر چه خلفا بودهانداما خلعت خلافت کامله جز بر بالای او راست نیاید و اینجا لطیفه «وَ مَن یُطِعِ الرّسُولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» ونکته «مَن رَآنِی فَقَد رَأَی الحَقَ» روی نماید و به جهت این حال خاتم خاتمیت به نام نامی او منقّشگشت که «وَلکِن رَسولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَبیَّنَ» و شرع اظهر و دین انورش از نسخ تغییر مبّرا و معرّا بماند و اِنّالَهُ لَحافِظُونَ.
چون که شد از پیش دیده وصل یار
|
نائبی باید اَزان مان یادگار
|
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب
|
بوی گل را از که جوییم از گلاب
|
چون خدا اندر نیاید در عیان
|
نایب حقّند این پیغمبران
|
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
|
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
|
نی دو باشد تا تویی صورت پرست
|
پیش او یک گشت کز صورت برست
|
کافران دیدند احمد را بشر
|
چون ندیدند از وی انشق القمر
|
خاکزن در دیده حس بین خویش
|
دیده حس دشمن عقلست و کیش
|
دیده حس را خدا اعمالش گفت
|
بت پرستش خواند و ضد ماش گفت
|
ز آنکه او کف دید و دریا را ندید
|
ز آنکه حالی دید و فردا را ندید
|
خواجه فردا و حالی پیش او
|
او نمی بیند ز گنجش یک تسو
|
* * *
شاهراه باغ جانها شرع اوست
|
باغ و بستانهای عالم فرع اوست
|
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
|
گر بمیری تو نمیرد این سبق
|
رونقت را روز، روز افزون کنم
|
نام تو بر زر و بر نقره زنم
|
منبر و محراب سازم بهر تو
|
در محبت قهر من شد قهر تو
|
چاکرانت شهرها گیرند و جاه
|
دین تو باشد ز ماهی تا به ماه
|
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
|
تا قیامت باقیش داریم ما
|
در گشاد ختمها تو خاتمی
|
در جهان روح بخشان حاتمی
|
تا ز راه خاتم پیغمبران
|
بو که برخیزد ز لب ختم گران
|
ختمهایی کانبیا بگذاشتند
|
آن به دین احمدی برداشتند
|
قفل های ناگشوده مانده بود
|
از کف «اِنّا فَتَحنا» برگشود
|
بهر این خاتم شده است او که به خود
|
مثل او نه بود و نه خواهند بُد
|
چون که بر صنعت برد استاد دست
|
نه تو گویی ختم صنعت بر تو است
|
هست اشارت محمد المراد
|
اهل معنی را گشاد اندر گشاد
|
مرتبه شفاعت
در بیان مرتبه شفاعت که عبارت از افاضه انوار ملکوتیه است و استحقاق آن مر امّت مرحومه رابه واسطه صفای استعدادت و وجود مناسبات تواند بود.
گفت پیغمبر که روز رستخیز
|
کی گذارم مجرمان را اشک ریز
|
من شفیع عاصیان باشم به جان
|
تا رهانمشان زاشکنجه گران
|
عاصیان و اهل کبائر را به جهد
|
وارهانم از عقاب نقص عهد
|
وز حمیم هجرشان دوری دهم
|
پس رحیق وصلشان بر کف نهم
|
هر نبیای خواست چیزی از خدا
|
من شفاعت خواستم روز جزا
|
ای دل ترسنده از نار عذاب
|
باچنان دست و لبی کن اقتراب
|
چون جمادی را چنین تشریف داد
|
جان عاشق را چه ها خواهد گشاد
|
مرکلوخ کعبه را چون قبله کرد
|
خاک مردان باش ای جان در نبرد
|
او شفیع است این جهان و آن جهان
|
این جهان تا دین و آنجا تا جنان
|
این جهان گوید که تو رهشان نما
|
آن جهان گوید که تو مهشان نما
|
پیشه اش اندر ظهور و در بطون
|
اِهدِ قَومی انهَّم لا یَعلَمُون
|
بازگشته از دم او هر دو باب
|
در دو عالم دعوت او مستجاب
|
|