محمد مثل هر شب سوی غار حرا رفت *** به کوهستان، برای مناجات و دعا رفت
شکوفا شد دوباره درون غار، خورشيد *** در اعماق سياهی محمد میدرخشيد
نيايش های هر شب دوباره بر لبش بود *** زمين و آسمان، پر ز يا رب يا ربش بود
که ناگه يک فرشته محمد را صدا کرد *** دل آن نازنين را پر از عطر خدا کرد
فرشته با محبت به او گفت: ای محمد *** بخوان با نام اللّه بخوان با نام ايزد
محمد گفت: ای دوست چگونه میتوانم *** بدون درس و مکتب چنين چيزی بخوانم
فرشته گفت اکنون به ياری خداوند *** به خوبی میتوانی بخوانی ای خردمند
بخوان با نام او که ترا جان داد و پَرورد *** بنام او که امشب ترا مأمور خود کرد
تو هستی آخرين گل ز بُستان نبوت *** معطر کن جهان را ز عطر و بوی رحمت
محمدحسين صادقی