شعر «اسلامِ امیرالمؤمنین علی علیه ‏السلام»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

در این حالت از درَ درآمد علی

سرِ اولیا، مایه پُردلی

که او را پیمبر بپرورده بود

به نیکو نباتش برآورده بود

نبودش حجابی از او در جهان

از او هیچ کاری نکردی نهان

علی بود فرزند خانه ورا

به مِهرِ پسر داشتش مصطفی

ده و یک بُد او را در این حال سال

چو دید از زن و شو بر آن گونه حال

که آن هر دو بودند اندر سُجود

نبُد هیچ بت را در آنجا وجود

رسید و بپرسید ک: «این کار چیست؟

سجودی بر این گونه از بهر کیست؟»

پیمبر بدو گفت: «بهرِ خدا

سُجود و نماز است از این در مرا

خدایی که جز او خداوند نیست

همه بر درش بنده و او یکیست

مرا داد پیغمبری در جهان

بیامد بَرَم جبرئیل این زمان

تو گر زآنکه گردی مُسُلمان کنون

نباشی چو کافر به عقبی زبون»

علی گفت: «پویم ز پیشت به در

سگالش کنم اندر این با پدر

اگر او اجازت دهد، دین تو

پذیرم بدین راه و آئینِ تو»

پیمبر بدو گفت ک: «ین راز دار

مگو این سخن را برش آشکار

بجز پیش عمّم مگو این سَخُن

به کس زین سخن هیچ پیدا مکُن»

روان شد علی، چون به درگه رسید

به چشمِ خرد راهِ تحقیق دید

«مرا» گفت: «یزدان چو می‏آفرید

نکرد ایچ با کس سگالش پدید

چرا من به دینش سگالش کنم

مبادا کزین کار نالش کنم»

ز درگه سرِ اولیاگشت باز

به پیش رسول آمد از راه باز

بدو گفت: «عرضه کن اسلام را

کز این برفرازم همی نام را»

بدو کرد اسلام عَرضه نبی

پذیرفت دین، شاه مردان علی

پس از بهرِ دیگر به رسمِ نُماز

بگفتند با خالقِ پاک راز

 منبع : نشریه گنجینه ، مهر و آبان 1385 ، شماره 61