شعر «مقصود خلقت»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

خویشتن را خواجه عرصات گفت    ***    «انّما اَنا رَحمَةٌ مُهْدات» گفت
هر دو گیتی از وجودش نام یافت    ***    عرش نیز از نام او آرام یافت
همچو شبنم آمدند از بحر جود    ***    خلق عالم بر طفیلش در وجود
نور او مقصود مخلوقات بود    ***    اهل معدومات و موجودات بود
حق چو دید آن نور مطلق در حضور    ***    آفرید از نور او صد بحر نور
بهر خویش آن پاک جان را آفرید    ***    بهر او خلق جهان را آفرید
آفرینش را جز او مقصود نیست    ***    پاک دامن‏تر از او موجود نیست
آنچه اول شد پدید از غیب غیب    ***    بود نور پاک او بی‏هیچ ریب
بعد از آن آنِ نور عالی زد عَلَم    ***    گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
یک عَلَم از نور پاکش عالم است    ***    یک علم ذریّت است و آدم است
چون شد آن نور معظّم آشکار    ***    در سجود افتاد پیشِ کردگار
قرن‏ها اندر سجود افتاده بود    ***    عمرها اندر رکوع استاده بود
سال‏ها هم بود مشغول قیام    ***    در تشهّد بود هم عمری تمام
از نماز نور آن دریای راز    ***    فرض شد بر جمله امّت نماز
حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه    ***    در برابر، بی‏ جهت، تا دیرگاه
پس به دریای حقیقت ناگهی    ***    برگشاد آن نور را ظاهر رهی
چون بدید آن نور روی بحرِ راز    ***    جوش در وی اوفتاد از عزّ و ناز

منبع : نشریه گنجینه ، اردیبهشت 1384 ، شماره 50