داستان «یک جرعه شیر»

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

آمدیم همه آمدیم از مکه به شهر پیامبر که تا آن روز یثربش می گفتند و از آن روز که به قدوم پیامبر متبرک شد در یک اتفاق ناگفته، آن را «مدینه» نامیدند.
آن روز که پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله آمدند، ولوله ‏ای بود در شهر. مردم، سرودخوانان و شادی‏ کنان، به استقبال آمده بودند. ما، مهاجران شهر مکه هم که زودتر از پیامبر آمده بودیم، همپای آنان بودیم؛ در شادی‏ ها و سرود خواندن‏ ها. شتر پیامبر که از دور پیدا شد، بزرگان قبایل دویدند و افسار شتر را گرفتند و اصرار، پشت اصرار که باید در قبیله ما فرود بیایی و در منزل ما، منزل کنی. پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله لبخندی زد و گفت: «راه شترم را رها کنید که خودش دستور دارد» و شتر جایی نایستاد و همچنان آمد تا به محله «بنی نجار» رسید. در میان شهر و در قطعه زمینی که خالی بود، ناگهان زانوهایش را خماند و خوابید. آن جا نزدیک خانه «ابوایوب» بود. ابوایوب بی‏ معطلی دوید و بار و بنه حضرت را به کول گرفت و به خانه رفت.
دوباره صدای مردم درآمد: «ای رسول خدا! خانه و قبیله ما را منور کن». پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله این بار گفت: «مرد، با بار و بنه خویش است».
شهر پیامبر همه چیز داشت؛ جز مسجد. پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله روز بعد همان زمین جلوی خانه ابوایوب را خرید و فرمان داد تا مسجد بسازیم. همه مشغول کار شدیم و من هم. خود رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله هم آمدند و مثل یکی از ما کار می‏کردند. من دلم نمی‏خواست رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله در آن گرما خشت و سنگ به دوش بگیرد. دلم می‏خواست به جای حبیبم هم کار می‏کردم. سنگ‏های بزرگ را می ‏آوردیم تا پایه‏ های مسجد را بسازیم. همه مسلمانان، یک سنگ حمل می‏کردند؛ ولی من هر بار که می‏آمدم و می‏رفتم، دو سنگ می ‏آوردم؛ یکی برای خودم و یکی به نیت حبیبم رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله. دوستان مسلمانم نیز گاهی سر به سرم می‏گذاشتند و یک سنگ دیگر هم روی سنگ‏ها می‏گذاشتند. یک بار سینه به سینه حبیبم به هم رسیدیم؛ من از شوخی دوستانم شکایت کردم و گفتم: «اینها مرا می‏کشند»! حبیبم با مهربانی گرد و خاک را از موهایم پاک کرد و گفت: «نه عمار! تو را گروهی ستمکار می‏کشد. تو آنها را به بهشت می‏خوانی و آنها تو را به دوزخ» و آن گاه دوباره نگاهم کرد و گفت: «افسوس... و آخرین توشه تو از دنیا، جرعه ‏ای شیر است». من دیگر چیزی نگفتم؛ اما همه مسلمانان، آن روز، این سخن پیامبر را شنیدند و یادشان ماند.
آه... امروز دیگر، خیلی سال از آن روز گذشته، دیگر پیرمرد شده ‏ام. نود سال از خدا عمر گرفته‏ ام و چشمانم سیاهی می‏ رود؛ به خود می ‏آیم. دیگر رمقی برایم نمانده است. سر اسب را به سختی برمی‏گردانم. جنگ، روزهاست که ادامه دارد. هر روز جنگیده ‏ایم؛ حمله، پشت حمله و حالا... با ضربه‏ای که «ابوعادیه» به پهلویم زده، خون از پهلویم بیرون می‏زند و روی زین اسب چکه می‏کند. می‏آیم تا به صف رزمندگان خودمان برسم. دیگر توان نشستن روی اسب را ندارم. از درد به خود می‏پیچم. رزمندگان از اسب پیاده ‏ام می‏کنند؛ روی زمین زانو می‏زنم و می‏گویم: «آب، آب...».
غلامم «رشد» می‏دود. مشک کوچکی را از زین اسبش باز می‏کند و کاسه‏ ای کوچک هم در می‏ آورد. سر مشک را می‏گشاید؛ کاسه را پر می‏کند و به دستم می‏دهد. به کاسه نگاه می‏کنم. شگفتا! آب نیست؛ شیر است. می‏گویم: «صدق رسول الله؛ حبیبم، پیامبر خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله چه راست گفت»! رزمندگان با شگفتی می‏گویند؛ «ابو یقظان! چه شده است»؟ می‏گویم: «حبیبم گفته است آخرین توشه تو از دنیا، جرعه ‏ای شیر است...».
دوباره به ظرف نگاه می‏کنم؛ شیر موج بر می‏دارد. جوانی را می‏بینم که می‏ آید و دست روی شانه ‏ام می‏گذارد. تازه جنگ صفین شروع شده است. جوان می‏گوید: «ای ابویقظان! مرا علی علیه ‏السلام فرستاده است. من در شک و تردیدم و نمی‏توانم با اینها بجنگم؛ آخر سپاهیان معاویه هم مثل ما مسلمانند؛ نماز می‏خوانند؛ صدای قرآن خواندنشان تا این طرف جبهه می ‏آید؛ نمی‏دانم چه کنم! علی علیه‏ السلام گفته است که پیش تو بیایم». به او می‏گویم: «آن پرچم سیاه را می‏بینی که آن جا در قلب لشگر شام، روی خیمه معاویه در اهتزاز است»؟ می‏گوید: «آری». می‏گویم: «ما با این پرچم، سه بار در زمان رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله جنگیده‏ ایم و اینک این همان پرچم است که دوباره به اهتزاز در آمده است. اینها به ظاهر مسلمانند. معاویه و پدرش وقتی در مقابل قدرت اسلام، قافیه را باختند، مسلمان شدند؛ اما همیشه در کمین بودند تا زهر خود را بریزند و امروز همان روز است. این گروه ستم‏کار برای رسیدن به دنیای آلوده ‏شان برابر جانشین پیامبر، صف‏ آرایی کرده ‏اند. امروز شیطان سر از کمین‏گاه خود بیرون آورده است؛ برو و خاطرجمع باش که امیرالمؤمنین علی علیه‏ السلام پیشوای بر حق است».
کاسه شیر در دستم می‏لرزد. از فکر بیرون می‏ آیم. «رشد» می‏گوید: چرا نمی‏نوشی؟ بعد کمکم می‏کند؛ کاسه را به دهان می‏گذارم و شیر را می‏نوشم. این وعده حبیبم رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله است؛ روی زمین می‏افتم و بار دیگر حبیبم را می‏بینم. این بار او به طرف من می‏آید؛ آغوش باز می‏کنم و به سویش می‏روم...!

منبع : مجله پرسمان ، اردیبهشت 1384 ، شماره 32

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page