این عرصه نیست در خور فر همای ما *** سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر *** نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشسته به خون می نیافت کس *** راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوهگه روبه و گراز *** شیرافکن است بادیه ابتلای ما
همراز بزم ما نشود طالبان جاه *** بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن که با هوس کشور آمده *** سر ناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت ملک دیگر است *** کاین عرصه نیست در خور فر همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس *** آراسته است بزم ضیافت برای ما
(حجةالاسلام اشکوری)