کنگره های کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکی ات هنوز خاکی مانده باشیم؟
سهم من از بهارِ آغازین، سهم من از آفتاب چشمان تو در این ماهِ شکوفه پوش تابیده، سهم من از روزی که طلوعِ تماشای تو را دیده است، چه باید باشد؟
ای ستوده برگزیده!
در وصف تو زبانِ تکلمم گُنگ میخواند و پای بی اراده قلمم لنگ میماند.
نه باغی که سراغت را از بهار بگیرم، نه گُلی که برایت پروانه بچینم.
حتی درخت هم نیستی تا سبزینه اندیشه ام در شاخسارت به بار بنشیند.
که تو دلیل خلقتی، سرّ آفرینشی، منتهای بینشی.
ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی!
آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد.
میخواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری.
ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی.
آفتابِ نگاهمان برای تو التهاب گرفت و راهمان در شبِ دیجور، فانوس ماهتاب گرفت.
به یمن آمدنت، پیروان کتاب شدیم.
شما بند بندگی شیطان از گریبانمان برداشتید و در قلبهای دردمندمان بی کرانی از محبت کاشتید.
الهام نوری