متن ادبی «چشم روشنی»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

دیوارها در تراکم همیشه شهر ادامه داشتند و شهر، همچنان سر بر دیوار جهالت خویش نهاده بود.
چشم ‏های گرسنه شهر به آسمان دوخته شده تا شاید معجزه ‏ای در نهاد این روزهای پر از تکرار، اتفاق افتد.
قلب‏ها، کویر تشنه ‏ای شده بودند که تنها کلام عطوفت یک روح آسمانی، می‏توانست روح زمینی شان را سیراب کند.
سیاهی به گوشه گوشه شهر خزیده بود و آماده می‏شد در فراسوی روزهای نوید، به روشنایی بگراید.
روشنایی نزدیک است؛ روزها یک به یک می‏گذرند و هر روز در گذر خویش وعده ‏ای است به تولد نور.
چشم شهر روشن باد!
نوری وزید، پنجره ‏ای گشوده و جهانی متولد شد.
آسمان، دانه دانه شوق خویش را به دهان تشنه خاک ریخت.
زمین، پای کوبان در چرخش مستانه خویش گیج شد.
قلب‏ها آهنگ دل نواز هستی را در لحظه لحظه نفس‏ های آغازین تولد، ضرب زدند.
محمد آمد! جهالت در حضور پر رنگ او رنگ باخت.
چشم شهر روشن باد!

طیبه تقی زاده