شب بود و شب پیشگان لات و هبل پَرست، غرق در تمنّای دست ساز و دست پرورده خویش بودند و محو بی حاصلی جهالت تراشیده خویش.
شب بود و شب شیوع خفاش ها.
شب بود و شب تشویش گستر حاکمان زر و زور و تزویر. و چه نا به هنگام، دیوارهای عطشناک شهر، با لبخندهای آرام بخش تو بوی شکفتن گرفتند و هوای شکوفه های شگفت انگیز بهار را از لابه لای نسیم عبای تو استنشاق نمودند! و چه نا به هنگام بود که گرمی نفس محبّت گسترت، سرتاسر سیاهی سال خورده و چروکیده حجاز را زیرور کرد و معصومیت کلام آفتابی تو در سرتاسر عالم شکفت!
شب بود و و کوخ ها در هق هق پنهان خویش فرو میریختند و کاخ ها سر به فلک میکشیدند.
شب بود و جغد وحشت، در تمام کوچه های حجاز، آواز مرگ میخواند و در شورهزار خشک و خاموش و سترون حجاز، مرداب مرامان، در اندیشه بلعیدن آفتاب بودند.
و آسمان، زمین و زمان، سر به دامن ستم رسوای خویش نهاده بودند که چه نا به هنگام، آفتاب جمال محمّد صلی الله علیه وآله وسلم ، از مشرق ملکوت و شکوه طلوع کرد و روشنی، از دوردست ترین احتمال تاریخ به راه افتاد، تا کوچه های جهل و خاموشی، با نور آشنا شوند و با ترنم دمساز.
باد صبح است که مشاطه جغد چمن است یادم عیسی پیوند نسیم سمن است
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آمد؛ از پشت سکوت خمیده نخلستان ها
محمّد صلی الله علیه وآله وسلم آمد، تا خانه سرد و سیاه و ساکت قلب ها، همدم روشنایی سر زده و گسترده اذان بارانی اش شوند.
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آمد، تا چراغ خیره سری خاموش شود و آتشکده بت پرستی و خرافه پرستی، به خاموشی همیشگی و جاوید خویش بپیوندد.
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد، تا روشنی را به نمایش بگذارد. آمد، تا آخرین پرده بردگی را به پرندگی پیوند زند.
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آمد؛ با گام هایی موزون تر و سرشار از ترنّم نور و آرام تر از احساس و شکفتن گلها در نسیم.
و این صدای خدا بود که میخواست تا محمّد صلی الله علیه وآله وسلم بخواند، هر آن چه را که انسان فراموش کرده است.
و این صدای خدا بود که میخواست تا محمّد صلی الله علیه وآله وسلم آسمان را تلاوت کند و لرزه بر جان های خاکیان اندازد.
و این صدای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود که در امتداد روشنی بی حد و مرز، آیه آیه باران را به دریچه های تنگ و زنگ خورده انسان بارید و بارید، تا عشق، شکوفه دهد و محبت، فراگیرترین واژه هستی شود.
محمّد کامرانی اقدام