متن ادبی «پیش از رسالت»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

حجاز بود و زمینی پر از عصیان. زمین بود و سکوتی سهمگین. سکوت بود و بغض نشکفته ‏ای که حنجره مکه را می‏ فشرد.
حجاز بود و دشتی که اردوگاه جهنم بود؛ جهنمی به رنگ دل و دشنه. کعبه، سرشار از خدایان سنگی قوم بت‏ پرست بود. خدای بشر، جهل شان بود؛ خدایانی از سنگ و چوب و خرما، خدای جنگ، خدای باران؛ لات، هبل، عزی؛ ساکت و خاموش. و قومی که از سر جهل و نادانی، شب و روزشان به پای بت‏های سنگی و چوبی می‏گذشت.
خواند و آسمانی شد
آن شب، محمد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله آرام نشسته بود و پیشانی بندگی بر خاک می‏ سایید. گل‏بوته ‏های دعا و نیایش، در وجودش تکثیر می‏شد.
آن شب، محمد بود و حرا؛ محمد بود و نجابت یک دیدار.
تاریخ، تحویل شد؛ نوری آسمانی، وجود محمد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله را نوازش داد. جبرئیل، با جامی پر از شبنم صلوات، فرود آمد. محمد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ، تا آسمان قد کشید.
صدایی طنین ‏انداز شد: محمد بخوان؛ محمد بخوان: «إقْرَأْ بِسمِ رَبِّکَ الّذی خَلَقْ».
و محمد خواند و آسمانی شد؛ خواند و جاودانه شد و این‏چنین بود که بشر بر بلندترین قله ‏های انسانیت جای گرفت.

زینب مسرور