دست در دست آسمان، رسول صبح را دیده اند.
مرغکان خوش آوای آن دوردست و کبوتران نامه بر، خبر حضور تو را در همه اتفاق های عاشقانه به جاده های خسته که از خاطره مسجدالاقصی میگذرد، مخابره کردند.
ملائک را دستگیر شو، ای بهانه خلقت آدم و ای بهای گذشتن وجود از عدم که چشمان آسمانیان و زمینیان، به امید راهنمایی چشمان نورانی تو، دل به جاده های سماوات سپرده اند.
مولای خوبم، رسول مهربانی! شنیده ام در چنین روزی، با بال هایی از یقین، از دروازه زمان و مکان گذشتی؛ شنیده ام تا مسجدالاقصی روان شدی؛ شاید برای آنکه سند مظلومیت مریم را ببینی و غربت عیسی را.
شنیده ام با بال های آسمان، تا مسجدالاقصی رفته ای.
حالا کودکان مظلوم امت تو، هر شب از مسجدالاقصی، با بال هایی از موج انفجار پر میکشند و به سوی تو می آیند؛ معراج تو و معراج آنها مبارک.
تو اهل آسمان بودی
بال ملائک گسترده اند بر آسمان که گرد عدم بر دامن وجودت ننشیند.
عشق پاشیده اند بر بهشت تا رنگ کهنگی نگیرد.
هدف خلقت انسان! بر باور ما، باران یقین بباران که پایبست زمینیم و دلبسته آسمان. ای رسول عشق خدا که هر آن کس دل در گرو عشق تو بست، بال آسمانش دادند!
گفته اند عشق و جوانی را، جمال و جلال را و حقیقت قرآن را، در آن شب بی فردا، آن شب هزار شب، در چهره ازلیت آسمان دیدی.
گفته اند تو را ای حبیب خدا، در آن شب نورانی، آسمان و زمین در گردش بی پایانشان سرودند و در آغاز بی انجامشان نیت کردند. گفته اند تو نه آن شب به معراج رفتی؛ بلکه در آسمانها متولد شده بودی و قد کشیده بودی و آن شب پرده از جمال کهکشان اندیشه ات برداشتی و بس.
حسین امیری