متن ادبی «معراج»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


دست در دست آسمان، رسول صبح را دیده ‏اند.
مرغکان خوش ‏آوای آن دوردست و کبوتران نامه ‏بر، خبر حضور تو را در همه اتفاق‏ های عاشقانه به جاده‏ های خسته که از خاطره مسجدالاقصی می‏گذرد، مخابره کردند.
ملائک را دست‏گیر شو، ای بهانه خلقت آدم و ای بهای گذشتن وجود از عدم که چشمان آسمانیان و زمینیان، به امید راهنمایی چشمان نورانی تو، دل به جاده‏ های سماوات سپرده ‏اند.
مولای خوبم، رسول مهربانی! شنیده ‏ام در چنین روزی، با بال‏ هایی از یقین، از دروازه زمان و مکان گذشتی؛ شنیده ‏ام تا مسجدالاقصی روان شدی؛ شاید برای آنکه سند مظلومیت مریم را ببینی و غربت عیسی را.
شنیده‏ ام با بال‏ های آسمان، تا مسجدالاقصی رفته ‏ای.
حالا کودکان مظلوم امت تو، هر شب از مسجدالاقصی، با بال ‏هایی از موج انفجار پر می‏کشند و به سوی تو می‏ آیند؛ معراج تو و معراج آنها مبارک.
تو اهل آسمان بودی
بال ملائک گسترده ‏اند بر آسمان که گرد عدم بر دامن وجودت ننشیند.
عشق پاشیده‏ اند بر بهشت تا رنگ کهنگی نگیرد.
هدف خلقت انسان! بر باور ما، باران یقین بباران که پای‏بست زمینیم و دلبسته آسمان. ای رسول عشق خدا که هر آن کس دل در گرو عشق تو بست، بال آسمانش دادند!
گفته ‏اند عشق و جوانی را، جمال و جلال را و حقیقت قرآن را، در آن شب بی‏ فردا، آن شب هزار شب، در چهره ازلیت آسمان دیدی.
گفته‏ اند تو را ای حبیب خدا، در آن شب نورانی، آسمان و زمین در گردش بی‏ پایانشان سرودند و در آغاز بی‏ انجامشان نیت کردند. گفته ‏اند تو نه آن شب به معراج رفتی؛ بلکه در آسمان‏ها متولد شده بودی و قد کشیده بودی و آن شب پرده از جمال کهکشان اندیشه ‏ات برداشتی و بس.

حسین امیری