در دوران سخت که قحطی عاطفه، بیداد میکرد، ابوطالب از حمایت محمد صلی الله علیه وآله دست برنداشت. در دورانی که پر از بی وفایی و ریا بود، او به محمّد صلی الله علیه وآله وفادار ماند و چون جان شیرین، دوستش میداشت. حالا محمد صلی الله علیه وآله باید رحلت خورشید را بپذیرد. باید خودش به تنهایی، ذهن کج داس ها را به راه راست هدایت کند؛ بدون حامی؛ اما دل دریایی محمد صلی الله علیه وآله، قرص است که خدا هست؛ «ومَن یتوکل علی اللّه فهو حَسْبُه».
اندوه پیامبر صلی الله علیه وآله
کوچه پس کوچه های مدینه را پشت سر میگذارد و با هر گامش، لحظه ها پژمرده میشود.
غم و اندوه، از چهره اش میبارد. کنار قبری زانو میزند و می نشیند. باورش نمیشود که آسمان، زیر خاک دفن شده است و تکیه گاه محکم او فرو ریخته.
مرگ ابوطالب، سفر نبود؛ هجرت بود از وطنی که روحش را می آزرد و از وطنی که دوستش نداشت.
بارها میخواست پرواز کند؛ ولی اجازه پرواز نداشت. پیله های دلش، درد میکرد؛ ولی قادر نبود درد سیالش را بر زبان جاری کند و فریاد بزند.
سرانجام، پیله را پاره کرد و پرید و رفت؛ دنیا برایش پیله بود و تنگ. پیله دنیا را رها کرد و رفت و محمد صلی الله علیه وآله را به خدای محمد سپرد.
محمد صلی الله علیه وآله دریا دریا گریستن را آرزو داشت؛ ولی دست به کمر گرفت و از کنار قبر بلند شد. حضور بهشتی ابوطالب را کنار خودش حس میکرد و این حس قشنگ، به او نیروی مضاعف میداد.
بهزاد پودات