متن ادبی «هم‏نشین خداوند»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آماده ‏ای که راهی شوی. آماده ‏ای که بروی.
چشم می‏ چرخانی به خاطره‏ های خوش سال‏ های نه چندان دور. تمام خاطرات تلخی که یک عمر، حجاز را می آزرد.
باید دل بکنی؛ از خودت، از پاره تنت، از لبخندهای مهربانش، از برادری مهربان و عدالتی ماندگار، از کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند.
از سویی، دلتنگ دل کندنی، از سویی، بی‏ قرار رفتن.
آسمان، در چشم ‏های بی ‏تابت تاب می‏خورد و قطره قطره مرور می‏شود بر پلک‏ های خیست. بوی سفر، خانه ‏ات را برداشته است.
خیلی ‏ها منتظر رسیدن توانَد. هجرتت، یک بار مبدأ تاریخ شد و این ‏بار، آغاز ماندگاری، آغاز، آغاز، آغاز زندگی جاودانه است.
جبرئیل بر آستانه در ایستاده است تا همسفرت شود.
خدیجه علیه السلام بی‏ قرار هم‏کلامی عشق است. آمنه، بی‏ تاب و عبداللّه‏، بی‏ قرار یوسف مهربانش نشسته. عبد المطلب و حلیمه ایستاده ‏اند تا مهربانی‏ شان را با تو تقسیم کنند.
می‏روی تا پایان این همه چشم انتظاری باشی و سرآغاز تمام بی‏ قراری‏ های ستاره مهربانی‏ ات؛ فرشته ‏ای که لبریز از اندوه روزهای ندیدن توست. می‏روی؛ اما هنوز نگران حجازی، نگران مدینه و بت‏ هایی که دوباره در مکه زنده خواهند شد و زندگی خواهند کرد و نگران که این همه راه نیمه راه را چه کسی به پایان خواهد برد؛ این همه گمراه را که به راه می ‏آورد؟
می‏روی؛ اما وجودت پر از دلشوره امت است.
ناگزیر رفتنی، می‏روی تا جاودانگی‏ ات را بر بلندای بلندترین بام‏ ها، بلندتر از همیشه فریاد بزنیم و اسلاممان را به نام مقدست سوگند بخوریم و شهادت بدهیم به یکتایی خدایی که تو نشانمان دادی و رسولی که تویی و امامت برادرت.
می‏روی؛ سبک‏ تر از ثانیه هایی که در اولین وحی بر تو نازل می‏شد، سبک‏تر از نفس ‏هایت که اولین کلمات قرآن را بر دوش می‏کشیدند.
می‏روی؛ سبک ‏تر از شبی که معراج، انتظارت را می‏کشید.
چه تلخ می‏گذرد این روزهای بی‏ تو بر حجاز! چه تلخ می‏گذرد بر ما!
چه تلخ می‏گذرد، چه تلخ می‏گذرد!

عباس محمدی