صبح، در زنجیر بود و جهان در میان دست های اضطراب و ترس، اسیر.
خطوط صحیفه سبز عشق، مخدوش و مبهم و ناخدایان جهالت، برده دینار و درهم.
هیچکس از درخت نمیگفت و بر آشوب خزان، برنمی آشفت... ناگهان، پایه های قصر «قیصر»ها شکست، ستون کاخ «کسرا»ها از هم گسست و شعله های شوم آتشکده های ظلمت افروز، فرو نشست.
زیباترین جلوه جمال حضرت جمیل و ربّ جلیل، در جهان جلوه گر گشت و زمین، سرشار از آوای «اللّه اکبر» و محمد صلی الله علیه و آله ، فریاد رستگاری را فریاد کرد: «قُولُوا لا اِلهَ اِلاَّ اللّه تُفْلِحوا». او آمد و انسان را به آسمان فراخواند؛ به اندیشه و ایمان. او آمد و اساس انسانیت را «تقوا» برشمرد و زن را که برده بود ـ مرده بود ـ از حضیض ذلت به اوج عزت برد. او با طراوت توحید، بر ارواح خاکی ضمیران، زیبایی بخشید و با عطر نماز، پاکی و پارسایی.
او بهانه آفرینش بود: «لَوْلاک لما خَلَقْتُ الْاَفْلاک»؛ مدینه دانش و برانگیخته پرورش: «انّی بُعثتُ لاِءُتَمِّمَ مَکارِمَ الاْءَخْلاقِ».
او الفت بخش دلها بود و پیامش وحدت آفرین: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ».
هرچه سرگردانی و حیرانی، محصول اختلاف است؛ باید به اتفاق و اتحاد، دل بست و به صراط مستقیم پیوست.
قاصد مژده خدا، پیامِ رحمت بر لبان از «حرا» رسید و نور ایمان و عشق را بر دل های خسته و تاریک دمید.
زمین و زمان، از روشنایش چون بهار، آذین گردید و زندگی ـ در نگاه همگان ـ همچون لبخند صبح، شیرین و دلنشین... .
ای خورشید تابان!
آسمان دلهامان را با آیه های آفتاب، نورباران گردان!
مهدی خلیلیان