متن ادبی «صدای تو پرنده است»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

تکرار خوب‏ های بی‏ قرینه و بی‏ تکرار. تکرار بارش خداوند، بر کوهی از آدمیان، شکست دیواره‏ های رنج انسان و شکوفایی لبخند پیامبرانه بر گونه‏ های تو.
همه چیز از آن نقطه عزیمت آغاز شد. تو میراث‏ دار هوایی هستی که ملائک آن را بو کشیده ‏اند. صدای تو، پرنده ‏ای است که سال‏هاست جنگل های جهانش می‏بوسند.
ایستاده بر بلندترین پله کائنات
پیامبر! دستی در نور و دستی در خاک، بر بلندترین پله کائنات ایستاده ‏ای. جان‏ های پاک، در تو مکرّر می‏شوند و خورشید، آن آخرین و آن کوچک‏ترین قطره ‏ای است که از گونه‏ های تو سرازیر خواهد شد.
بی ‏سکوت و بی‏ فریاد، پرده از راز صحرا کنار می‏زنی و بوته‏ های پیر، کفش‏ هایت را می ‏بویند. آخرین آوازهای جهان را از سنگ این بیابان حریص، می‏شنوی؛ آوازهایی تلخ از حنجره‏ های برآماسیده و بی‏تاب.
بلند ایستاده ‏ای؛ با آغوشی به وسعت تاریخ. در قامت تو رازی است که تکیه به رفیع ‏ترین کوه جهان داده است.
واحه ‏ها در پی واحه‏ ها و قرن‏ ها از پس قرن‏ ها، در راهی قدم می‏زنی که زلال و بی ‏پاییز، به چشم‏ اندازهای روشن می‏ پیوندد. خاک، در تبسم تو، آیینه می‏شود؛ آیینه ‏ای رها در آوازهای پنهان.
وحی بلیغ
تکرار، تکرار، تکرار؛ تکرار گیسوان رهای پیامبرانه در هجوم غبارها، تکرار پیشانی‏ های وحی ‏آلود و خونین در بارش بی ‏امان خشم و سنگ، تکرار زیستن در هوای نازک عشق.
تو آمدی؛ آن‏چنان که سال‏ها می ‏آیند، باکاروان دقیقه‏ های تلخ.
پیامبران در تو تکثیر می‏ شوند و تو در هیجان فراموش معراج، به وحی بلیغ بدل خواهی شد.
ایستاده‏ ای و بوته‏ های داغ، در پای تو آیینه می‏شوند. ستارگان خداوند از ارابه ‏های رقیق فرود می‏ آیند و نازکانه، گلویت را می ‏بویند.
بام فلک در شوق تو به نماز خواهد ایستاد. شکوهی دیرسال در تو می‏خندد و لحن شن‏ ها آیینه جهنم، آرام آرام سرد می‏شود.

حسین هدایتی