تسبيح موجودات عالم

(زمان خواندن: 14 - 27 دقیقه)

بسم الله الرحمن الرحيم
ا لم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات کل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون .
مخاطب، رسول اکرم است.مي فرمايد آيا مشاهده نمي کني -يعني مشاهده مي کني و مي بيني-که هر که در آسمانهاست و هر که در زمين است و هم مرغان در حالي که در آسمان بال گشاده و صف کشيده اند همه تسبيح گوي ذات اقدس الهي هستند. «کل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون » و هر کدام از اينها به نماز خود(يا به خواندن و دعاي خود)و به تسبيح خود آگاه است و خدا هم به آنچه آنها مي کنند آگاه است.
آياتي که در اين چند جلسه تفسير کرديم، از اول آيه نور تا اينجا، مي بينيم همه ارائه صحنه هاي مختلف نور و ظلمت است، و البته ظلمت چيزي نيست جز همان بهره نگرفتن از نور، و فقط در مورد انسانهايي صادق است که از يکي از پرتوهايي که خداي متعال فرستاده است و انسان موظف و مکلف است که خود را به آن پرتو روشن کند[استفاده نکند.]ظلمت از آنجا پيدا مي شود، يعني انسان مکلف و موظف است که از پرتو نور وحي و نبوت، با کمک از نور فطرت خودش بهره گيري کند، و وقتي از اين نورها استفاده نکند آنگاه انسان در ظلمت قرار مي گيرد، و نور خدا سراسر هستي را فرا گرفته است: «الله نور السموات و الارض » سراسر هستي روشن به نور خداست و سراسر هستي آگاه از وجود خداوند است(چون در روشنايي است نه در تاريکي)و شناساي خالق و باري ء خودش است.
در اين آيه مطلبي را ذکر مي فرمايد که اين مطلب به عبارات مختلف در قرآن مجيد آمده است.مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتر است، طبعا اينطور است، يعني بشر بايد کوشش کند خودش را به اين حقايق برساند.انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد که قرآن مطالب را هميشه در سطح معلومات ما بيان کند، چون معلومات قابل پيشروي و توسعه و تکامل است.يک کتاب بشري اين طور است.يک نفر که مي خواهد به نور قرآن مهتدي باشد بايد گوشش به نداي قرآن باشد و ببيند از اين حرفها چه در مي آيد.
تسبيح و تحميد موجودات
يکي از حرفهايي که قرآن روي آن تکيه کرده است مساله تسبيح موجودات و تحميد موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضي از بيانات خودش مي گويد تمام ذرات وجود، خدا را تسبيح مي کنند و حمد مي کنند، يعني طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز، خدا را تسبيح مي کنند، ذرات هوا تسبيح گوي خدا هستند، هر ملکول از ملکولهاي آب و هر ذره از ذرات اتمي و هر ذره کوچکتر از اتم خدا را تسبيح مي کند.
حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفي را مي زند يا نمي زند.ابتدا آيات را مي خوانيم، بعد ببينيم بشر به حسب عقل و فهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديک کند.پس ما دو مرحله داريم:يکي اينکه آيا قرآن چنين مطلبي را بيان کرده يا نکرده است، دوم اينکه بشر در تلاش و تکاپوي خودش چقدر خود را به اين حقيقت نزديک کرده است.
قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاي مختلف گفته است.من مقداري را که در نظر دارم و حفظ هستم برايتان عرض مي کنم.يکي در سوره بني اسرائيل است که شايد از همه جا عام تر و صريح تر بيان فرموده است، مي فرمايد: «و ان من شي ء الا يسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبيحهم » (1) هيچ چيزي نيست ( «ان من شي ء» يعني «ما من شي ء» )چيزي نيست مگر آنکه خدا را تسبيح مي کند، تسبيح مقرون به حمد، ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد، يعني نگو من گوشم را که پاي اين چوب يا درخت مي گذارم نمي شنوم که او خدا را تسبيح مي کند، همين طور ذرات بدن خودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاي پوست و گوشت و استخوان و خون من و هر مويي از موهاي بدن من دائما در تسبيح حق تعالي است، در حالي که من نمي شنوم.قرآن مي گويد بله، شما نمي شنويد، و بلکه «نمي فهميد» تعبير مي کند، نمي گويد «لا تسمعون » ، مي گويد: «و لکن لا تفقهون » و ميان ايندو فرق است.
اگر «لا تسمعون » باشد[يعني]ممکن است ما بفهميم چنين چيزي هست ولي نمي شنويم، مثل اينکه ما الآن مي فهميم که در اين فضا امواج راديويي از ايستگاههاي مختلف راديويي دنيا هست ولي نمي شنويم.اما قرآن مي گويد «ولي اين مطلب را نمي فهميد» ، نه تنها نمي شنويد، بلکه نمي فهميد، فهم نمي کنيد، هنوز فهمتان کوتاه است.
فرق ميان تسبيح و حمد
قبل از اينکه به آيات ديگر بپردازم، فرق ميان «تسبيح » و «حمد» را عرض کنم که مي فرمايد: «الا يسبح بحمده » .چون تسبيح و حمد کار ماست اقلا بفهميم وقتي در نماز مي گوييم «سبحان ربي العظيم و بحمده » که خلاصه اش اين است «تسبيح پروردگار عظيم مي کنم و حمد پروردگار عظيم » يا مي گوييم: «سبحان ربي الاعلي و بحمده » يعني تسبيح مي کنم پروردگار برتر را و حمد مي کنم او را، «تسبيح مي کنم » يعني چه؟و «حمد مي کنم » يعني چه؟
ثناي خدا به دو شکل است:يکي تسبيح و ديگري تحميد.
تسبيح يعني تنزيه، يعني خدا را از آنچه که ذات او مبراست منزه کردن، و برتر دانستن او از آنچه که شان مخلوقين است، از آنچه که حاکي از نوعي نقص و ناتواني و نارسايي است.اصلا کلمه «سبحان » معنايش اين است که من او را تسبيح و تنزيه مي کنم از اينکه به چشم ديده شود، با دست لمس شود، او را جسم بدانم و بگويم در جايي قرار گرفته است، او را محتاج و نيازمند بدانم به هر چيزي از جمله به عبادت خودم، خير، او منزه است از نياز و احتياج، تنزيه مي کنم او را از اينکه به او نسبت ظلم و ستم بدهم، براي او شريکي قائل باشم، او را مرکب و داراي اجزاء بدانم، بگويم از چه درست شده و از کجا آمده است.پس تسبيح يعني يک سلسله چيزهايي را که من مي فهمم که خدا از اينها برتر و بالاتر است، با کلمه «سبحان » از او نفي مي کنم. ثناي الهي نظير اقرار به توحيد است که مجموع نفي و اثبات است، وقتي مي گوييم «لا اله الا الله » نفي مي کنيم معبوديت غير را و اثبات مي کنيم ذات او را.ثناي الهي هم هميشه نفي است و اثبات، نفي اش همين است:منزه است از...، ولي «حمد» توصيف پروردگار است به صفات اثباتي، او را ستايش مي کنم که همه نعمتها از اوست، همه کمالات از اوست و به او بر مي گردد، او به هر چيزي داناست: «بکل شي ء عليم » ، بر هر چيزي تواناست: «و هو علي کل شي ء قدير» ، او سميع است، او بصير است، او حي است، او قيوم است، او ملک است، او مؤمن است، مهيمن است، عزيز است، جبار است، متکبر است (2). اين صفات اثباتي.پس ما با يک «سبحان ربي العظيم و بحمده » ، يا يک «سبحان ربي الاعلي و بحمده » يک دنيا نقص را به نظر مي آوريم و مي گوييم خداي ما از اينها منزه است، و يک سلسله کمالات را[به نظر مي آوريم و مي گوييم]خداي ما داراي چنين صفاتي است.در نماز وقتي سوره توحيد را مي خوانيم مي گوييم: «قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد» هم صفات اثباتي در آن است و هم صفات سلبي. بعد مي گوييم: «کذلک الله ربي » چنان است پروردگار من، آن صفات کمالي اثباتي را دارد و من او را به آن صفات ستايش و حمد مي کنم.نقصي در او نيست، اينکه فرزند داشته باشد، فرزند چيزي باشد، مثل و مانند داشته باشد، در او نيست «کذلک الله ربي » .
قرآن مي گويد اين کار تسبيح و تحميد که شما در اين شعور ظاهري و انساني تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با اراده و اختيار خودتان انجام دهيد، تمام ذرات عالم وجود، خدا را تسبيح مي کنند و حمد مي کنند.اين يک آيه از آيات قرآن[راجع به تسبيح و تحميد موجودات].
همچنين ما در قرآن پنج سوره داريم-بلکه با سوره «سبح اسم » به اعتباري شش سوره داريم-که با تسبيح شروع مي شوند و اينها را «مسبحات » مي گويند.سوره حديد اين طور شروع مي شود:
«سبح لله ما في السموات و الارض » هر چه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مي کند.
سوره حشر و سوره صف به اين شکل شروع مي شود: «سبح لله ما في السموات و ما في الارض » .در اينجا کلمه «ما» تکرار شده است.باز مفاد همان است:هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هر که-در زمين است خدا را تسبيح کرده است.
سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مي شوند:] «يسبح لله ما في السموات و ما في الارض و هو العزيز الحکيم » .
«سبح اسم » نيز امر به تسبيح است.
در اين پنج سوره[فعل تسبيح را]در سه مورد به صورت ماضي و در دو مورد به صورت مضارع ذکر مي کند ولي با کلمه «ما» :
«هر چه » در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مي کند.اما قرآن مي گويد[همه موجودات خدا را سجود مي کنند]آن حقيقت سجود، که اين سجود شما نماينده اي و نمايشگري از آن است.ما که سجود مي کنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مي گويد همه موجودات خدا را سجود مي کنند، خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجود مي کنند، ولي البته معلوم است مقصود اين نيست که مثلا خورشيد هم يک پيشاني دارد و پيشاني اش را روي خاک مي گذارد، نه، اين عمل شما که نمايشگر منتهاي خضوع است (3) براي اين است که روحتان خضوع پيدا کند.پس ما يک چنين آياتي در قرآن داريم که در آنها تعبير «سبح » يا «يسبح » به کار رفته است.
بعضي آيات ديگر داريم که در آن آيات مطلب به شکل ديگري بيان شده است، مثلا بيان شده که جمادات يا نباتات و يا حيوانات با فلان مقام مقدس معنوي الهي در تسبيح و حمد خدا هماهنگي مي کردند.قرآن در سوره مبارکه «ص » درباره داوود پيغمبر چنين مي گويد: «و اذکر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب » (4) ياد کن بنده ما داوود نيرومند را، او بسيار بازگشت کننده به خدا بود، يعني از غير خدا بريده و به خدا پيوسته بود (5).
بعد مي گويد: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشي و الاشراق، و الطير محشورة کل له اواب » کوهها را مسخر کرده بود، هر صبحگاهان و شامگاهان که داوود خداي خودش را تسبيح مي کرد، کوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مي گفتند. اين هم آيات ديگري به اين مضمون.
از جمله[آيات مذکور]همين آيات[سوره نور است]که باز نظيرش در قرآن هست.در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اکرم است، مي فرمايد: «الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض » آيا نديدي (6) ؟ «هر که در زمين است » را هم اختصاص به مؤمنين نمي دهد:
اي پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالي که در اوج آسمان صف کشيده اند نديدي؟ بالاتر اينکه بعد مي گويد: «کل قد علم صلاته و تسبيحه » هر کدام از اينها-کوهها، درختها، مرغها، انسانها و هر موجودي که تسبيح مي کند-به تسبيح خود آگاه است، به نماز خود آگاه است.عجيب اين است که اين امر را تعبير به «نماز» مي کند.
گفتيم يک جا تعبير به «تسبيح » و «حمد» مي کند و يک جا تعبير به «سجود» مي کند، اينجا اصلا تعبير به «صلاة » کرده است، گو اينکه بعضي مفسرين گفته اند مقصود از «صلاة » دعاست ولي همان نماز است، روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبير به «صلاة » کرده است:اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداي آنها هم به کار آنها آگاه است.
بنابراين ما چنين آياتي در قرآن داريم و نبايد اول برويم ببينيم که آيا مي توانيم معني بکنيم که مقصود از مثلا تسبيح چيست.
نه، قرآن چنين مطلبي مي گويد که تمام ذرات عالم هستي خدا را تسبيح مي کنند و حمد مي کنند، و به ما هم مي گويد:ولي شما اي مردم فهم نمي کنيد اما چنين چيزي وجود دارد. البته خدا هم که اين مطلب را بيان کرده نخواسته يک معمايي را که هيچ وقت بشر به هيچ شکل آن را حل نمي کند بيان کرده باشد، قرآن اين را مي گويد براي اينکه ما تلاش کنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازه ظرفيت خودمان کشف کنيم.
گفتيم مرحله دوم اين است که ببينيم تلاشي که افراد بشر بعد از اين راهنمايي قرآن، در اين راه کرده اند چه بوده و در واقع اين آيات را چگونه خواسته اند تفسير کنند.اين سلسله آيات در قرآن مجموعا دو گونه تفسير شده است که ما مي توانيم اين دو گونه را «حکيمانه » و «عارفانه » بناميم.بعضي اين آيات را حکيمانه تفسير کرده اند و گفته اند مقصود قرآن از اينکه مي گويد هر چيزي خدا را تسبيح مي کند و حمد مي کند، تسبيح «تکويني » و به «زبان حال » است.ما يک «زبان حال » داريم و يک «زبان قال » .زبان حال اين است که يک موجودي مثلا يک انسان حالتي پيدا مي کند که با اينکه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مي زند.مثلا شما دو نفر در خيابان ايستاده ايد و با همديگر صحبت مي کنيد، يک وقت شخص مفلوکي با يک قيافه ژنده اي مي آيد در مقابل شما دو نفر مي ايستد و گردنش را کج مي کند، حالتش نشان مي دهد که [مي گويد]من نيازمندم، به من کمک کنيد.اين را «زبان حال »
مي گويند.ولي يک وقت کسي مي آيد به زبان مي آورد که کمکي به من بکنيد، اين مي شود «زبان قال » .بنابراين خيلي اوقات حالت بيرون انسان از ضمير انسان خبر مي دهد، چنانکه مي گويند «رنگ رخسار خبر مي دهد از سر ضمير» .چگونه خبر مي دهد؟حرف که نمي زند، دلالت مي کند.انسان خيلي حرفها را به زبان بي زباني مي زند.شايد افراد انسان با يکديگر که برخورد مي کنند بيش از مقداري که با زبان ظاهر با هم حرف مي زنند، به زبان بي زباني با همديگر حرف مي زنند و خودشان را به يکديگر معرفي مي کنند.
من در يکي از کتابهايم(مساله حجاب)نوشته ام که بعضي از لباسها و بعضي از ژستها زبان دار است.آدمي که وقتي راه مي رود بادي به غبغب مي اندازد، صدايش را کلفت مي کند و پايش را محکم به زمين مي کوبد در واقع مي خواهد به ديگران بگويد:دور باش، از من بترس.همچنين يک زن دو جور لباس مي پوشد:يک وقت طوري لباس مي پوشد و در خيابانها راه مي رود که خود وضعش داد مي زند و مي گويد که من عفيفم، کسي را نرسد که طمع به من بدوزد، اصلا خود ژست و خود لباس مي گويد من چنينم و طبعا افرادي هم که دنبال شکاري مي روند و مي خواهند ببينند کسي اهلش هست يا نه، سراغ آنها نمي روند (7) ، و يک وقت نقطه مقابل آن است:همان طور که آن شخص طوري لباس مي پوشد که مي گويد از من بترس، يک زن هم ممکن است طوري لباس بپوشد که مي گويد بيا دنبال من، با زبان خودش حرف نمي زند ولي ژستش همه را دعوت مي کند که بيا سراغ من و مرا تعقيب کن، من اينکاره هستم.اين را مي گويند «زبان حال » .از مطلب خيلي خارج شديم.
حال بعضي گفته اند اينکه قرآن مي گويد همه چيز خدا را تسبيح مي کند و حمد مي کند، مقصود به زبان حال است، چون همه اينها مخلوق خدا هستند و «مخلوق » خاصيتش اين است که يک جنبه نقص دارد و يک جنبه کمال، جنبه نقص لازمه مخلوقيت است و جنبه کمال[از ناحيه خالق]، هر چه نقص دارد از ذات خودش است و هر چه کمال دارد از خالقش(هر چه کمال در موجودات عالم مي بينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف و حمد مي کند، به زبان بي زباني مي گويد: «بارک الله به آنکه مرا آفريد» ، تسبيحش هم اين است که مي گويد اگر نقصي در من مي بيني، اين نقص لازمه ذات من است، او از اين نقص منزه است.
البته در اينکه هر مخلوقي به زبان حال حامد و مسبح خالق خودش هست شکي نيست، حرف درستي است، مخلوقات به زبان تکوين، خدا را تسبيح و حمد مي کنند، و هر اثري حمد گو و تسبيح گوي مؤثر خودش است.گلستان سعدي هم سعدي را حمد مي کند، يعني به زبان حال مي گويد بارک الله به آنکه چنين اثر فوق العاده اي را ايجاد کرده، اگر نقصي هم در يک جا باشد مي گويد عالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمي توانسته.ولي آيا قرآن که مي گويد: «ان من شي ء الا يسبح بحمده » نظرش به همين است؟
تفسير دوم-که من آن را به تفسير «عارفانه » تعبير مي کنم مي گويد حرف شما درست است که موجودات به زبان حال مسبح و حامد پروردگارند، ولي قرآن بالاتر از اين را مي گويد، چون در ادامه آيه مي فرمايد: «و لکن لا تفقهون تسبيحهم » ولي اين تسبيح را شما نمي فهميد.تسبيح به زبان حال را همه مي فهمند.بعلاوه قرآن مي گويد «هيچ چيزي نيست مگر...» يعني همه اشياء را مي گويد نه تنها عاقلها و ذي شعورها را، ولي ضمير را آنچنان بر مي گرداند که گويي همه موجودات عالم عاقلند و شاعر، چون مي گويد: «و لکن لا تفقهون تسبيحهم » . «هم » در زبان عرب ضميري است که براي اشخاص مي آورند نه براي اشياء، و قرآن با اينکه سخنش درباره اشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده، يعني مي خواهد بگويد که همه اشياء از يک نظر اشخاصند[و شعور دارند]، و در همين آيه اي که خوانديم «مرغان » را هم اضافه کرده، اگر «مرغان » نمي بود مي گفتيم قرآن مي گويد «کساني که در آسمان و زمين هستند» ، کساني که در آسمان اند يعني ملائکه و کساني که در زمين اند يعني انسانها، مقصود از انسانها هم انسانهاي مؤمن است «کل قد علم صلاته و تسبيحه » همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند، مي گفتيم اين ديگر مانعي ندارد، انسانها و ملائکه به تسبيح خودشان آگاهند.ولي مي گويد «...و مرغان » ، مرغان را هم داخل کرده است، مرغ که مسلم شعور انسان و شعور ملائکه را ندارد، پس معلوم مي شود در عالم مرغان هم يک حسابي هست که ما وارد نيستيم و نمي دانيم.
گفتيم تفسير اول تفسير حکيمانه است.حکيم ابو نصر فارابي که يکي از حکماي بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلي شيريني-ظاهرا در کتاب فصوص-دارد.او همين مطلب را ولي بيشتر با موضوع «زبان حال » بيان کرده است، مي گويد: «صلت السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه » آسمان که گردش مي کند، با گردش خود به درگاه الهي نماز مي برد.گردش آسمان نماز آسمان است.زمين که تکان مي خورد، تکان خوردن زمين نماز زمين است.باران که مي ريزد، ريزش باران نماز باران است، چون روح و حقيقت نماز چيزي جز تسليم بودن در مقابل امر حق و خالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت کردن نيست.مي گويد آسمان که مي گردد و زمين که تکان مي خورد و باران که مي ريزد همه اينها امر پروردگارشان را اطاعت مي کنند، نماز آنها همين است.
ولي مولوي که مرد عارفي است و مسائل را عارفانه تفسير مي کند اين طور نمي گويد، مي گويد انسانهاي عادي[تسبيح و تحميد موجودات را]نمي فهمند، واقعا موجودات جهان خداي خودشان را مي فهمند و درک مي کنند و مي شناسند و تسبيح و حمد مي کنند، و اين را مکرر و در جاهاي متعدد گفته است، اشعار معروفي است که مرحوم حاج شيخ عباس قمي هم در مفاتيح نقل کرده است، مي گويد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مي گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوي جمادي مي رويد محرم جان خدادان کي شويد
در جاي ديگر شعرهاي خيلي عالي اي دارد که متاسفانه همه آن را حفظ نيستم، مي گويد:
معني «الله » گفت آن سيبويه يولهون في الحوائج هم لديه
«الله » يعني موجودي که همه موجودات نياز خودشان را به درگاه او مي برند.بعد مي گويد خاک چنين، باد چنين، هوا چنين، دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شکل نياز خود را به درگاه او مي برند.]
بلکه جمله ماهيان در موجها×جمله پرندگان در اوجها و خلاصه مي گويد ذره اي در عالم نيست الا اينکه اينطور است. حال آنها که مي گويند واقعا غلغله اي از تسبيح موجودات در ذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است که در همين فضا الآن صدا پراکنده است-همين طور که امواج راديو هست-ولي ما نمي شنويم؟نه، مقصودشان اين است که هر موجودي و هر ذره اي که در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد، يک رو به اين جهان دارد که در اين رو مرده است، و يک رو به جهان ديگر دارد، يک وجهه ملکوتي دارد که در آن رو و در آن وجهه هر موجودي زنده و شاعر است. مي گويند مثلا چوبي که شما مي بينيد، همه حقيقت آن را درک نمي کنيد.عميق ترين علوم بشر، آنجا که علم بشر به عمق اتمها هم راه پيدا مي کند، يک روي اين موجود را درک مي کند و آن «وجهه ملکي » اين موجود است، همين موجود يک «وجهه ملکوتي » دارد که از دست حس و علم ظاهر بشر خارج است.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روي موجودات را هم درک کند.وقتي آن روي موجودات را درک کرد مي بيند موجودات چگونه در آن رو همه دراک و هوشيار و عالم و مسبح و حامدند.داوود که کوهها و مرغها با او تسبيح مي گفتند، نه اين است که اگر ما کنار داوود بوديم صداي کوهها را مي شنيديم، مردم ديگر بودند و نمي شنيدند.داوود گوش ديگري داشت که به باطن و ملکوت اشياء راه پيدا کرده بود و صداي ملکوت آنها را مي شنيد.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مي شنويم، و خيال نکنيد که اين يک مطلب به اصطلاح دوري است و فقط پيغمبري بايد باشد، نه، لزومي ندارد حتي پيغمبر باشد.
شنيده ايد که سنگريزه در کف مبارک پيغمبر اکرم تسبيح گفت.از جمله معجزات پيغمبر اکرم اين بود که مشتي سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزه ها. در مشت پيغمبر تسبيح خدا مي گويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود که سنگريزه را به تسبيح در آوردند، معجزه پيغمبر اين بود که گوش افراد را باز کردند و آنها صداي سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مي گفت، معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدا در آوردن آن سنگريزه ها.
حال من براي اينکه نشان دهم که اين امور خيلي هم فوق العاده نيست يک نمونه نزديک از کسي که خيلي مورد اعتماد و ايمان همه شما و ماست عرض مي کنم.
داستان مرحوم حاج شيخ عباس قمي در وادي السلام
همين مرحوم حاج شيخ عباس قمي(رضوان الله عليه)که مرد بسيار با تقوايي بوده (8) ، اين داستان را در قم بالاي منبر نقل کرده بود و من آن را از دو نفر از مراجع تقليد زنده حاضر که پاي منبرش بوده اند شنيدم، يکي آيت الله گلپايگاني است، ايشان گفتند من خودم پاي منبرش بودم، گفت من در جواني که حالم خوب بود -ولي حالا چنين نيستم-يک وقتي که حالي داشتم، رفتم به زيارت وادي السلام يک وقت احساس کردم که يک صداي مهيبي از آن دور دستها مي آيد، درست مثل اينکه شتري را بخواهند داغ کنند و اين شتر نعره بکشد.ولي هر چه اطرافم را نگاه کردم شتري نديدم اما صداي نعره، عجيب مي آمد.وادي السلام خلوت بود.
در اين بين متوجه شدم که در آن سر وادي السلام چند نفر حرکت مي کنند.گفتم شايد اينها دارند شتر داغ مي کنند.همين طور آرام آرام راه افتادم و به طرف آنها رفتم.ديدم بله، صدا از همان جا مي آيد ولي وقتي که رسيدم ديدم آنجا شتري نيست، ميتي را آورده اند و مي خواهند دفن کنند و اين صدا صداي همين ميت است و من به اين شدت مي شنوم و اينها نمي شنوند، من از آن سر وادي السلام اين صدا را مي شنيدم، خيال مي کردم شتر داغ مي کنند، حالا هم آمده ام اينجا و مي شنوم، ولي اينها نمي شنوند.
حال خيال نکنيد هر آواز و هر صدايي که در عالم باشد همه مي شنوند.آن صدا، صداي ديگري است و آن گوش هم بايد گوش ديگري باشد.
داستان شيخ بهايي در تخت فولاد اصفهان
مجلسي اول-پدر مرحوم مجلسي معروف-که او هم مرد بسيار جليل القدر و عالم و متقي و فوق العاده اي بوده و از شاگردان شيخ بهايي است نقل مي کند که شش ماه قبل از وفات شيخ بهايي، روزي ما در خدمت ايشان به زيارت اهل قبور در تخت فولاد اصفهان -که قبر بابا رکن الدين در آن بوده است و شايد هنوز هم باشدرفتيم.يک وقت ديدم ايشان رو کرد به ما و گفت شما چيزي نشنيديد؟گفتم نه.ديگر سکوت کرد و حرفي نزد، راه افتاد و آمد.از آن روز ما ديديم حال شيخ تغيير کرده، بيشتر به خود پرداخته، حال توبه و انابه پيدا کرده و يک حال ديگري غير از حال سابق دارد.
همه ما شاگردها حدس زديم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد.ايشان مي گويد من از ساير شاگردها جسورتر بودم.قرار شد من از ايشان بپرسم که منشا اين تغيير الت شما چيست؟رفتم از ايشان پرسيدم، ايشان گفت من آن روز وقتي از کنار قبر عبور مي کرديم اين صدا را از قبر شنيدم که «شيخ در فکر خود باش، مرگت نزديک است، چرا به خودت نمي آيي؟» و شش ماه بعد مرد.
حال مي بينيد که از يک گروه، يک صدا را يکي مي شنود و ديگري نمي شنود.
عالم ما عميق تر و پيچيده تر و رشته دارتر از اين حرفهاست که وقتي قرآن به ما گفت تمام ذرات عالم تسبيح مي کنند، بگوييد من که گوشم را مي گذارم نمي شنوم!و چرا در لابراتوارها هر چه تجزيه کرده اند، اين صدا را نشنيده اند؟!اين حرفها از روي ناداني است، حقيقت چيز ديگري است.
پيغمبر اکرم فرمود اول بار که در کوه حرا به من وحي نازل شد و جبرئيل نازل گرديد آيات اول سوره «اقرا» را آورد:
اقرا باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم .
[رسول اکرم]يکمرتبه احساس کرد که گويا همه جهان دگرگون شده، حرکت کرد و به طرف منزل آمد.فرمود قدم به قدم که بر مي داشتم سنگها و تمام ذرات عالم وجود را مي ديدم که به من سلام مي کنند و با من حرف مي زنند.
اصلا معني «الله نور السموات و الارض » همين است. کجاست که در آنجا نور خدا نباشد، و مگر مي شود نور خدا در جايي باشد و آگاهي و شعور و ادراک در آنجا نباشد؟ البته هر موجودي ادراک و شعور و آگاهي اش به آن درجه وجودي خودش بستگي دارد.
بنابراين وقتي که ما مي گوييم جمادات حيات ندارند راست مي گوييم، نمي خواهيم بگوييم جمادات حيات دارند به آن معنا که نباتات حيات دارند، نه، نباتات حياتي دارند، حيوانات حيات عالي تري دارند و انسان حيات عالي تر و کاملتري دارد در اين رو، و در اين رو جمادات هيچ حياتي ندارند، ولي در آن روي ديگر جمادات هم داراي نوعي حيات و بينش و دانش و آگاهي هستند و اين حقيقتي است که قرآن به ما آموخته است:
الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات کل قد علم صلاته و تسبيحه .
عرض کردم راجع به اين «الم تر» بعضي گفته اند يعني «الم تعلم » آيا نمي داني؟که منظورشان اين بوده که تسبيح را به زبان حال بدانند، ولي مرحوم فيض در تفسير صافي (9) از يک مرد بزرگي نقل مي کند که در اينجا مخاطب شخص پيغمبر است، به پيغمبر مي گويد:
«آيا شهود نکردي؟» يعني تو که اينها را به شهود درک کردي.
«الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض » [آيا شهود نکردي که]خدا را تسبيح مي کند هر که در آسمانهاست و هر که در زمين است.در اينجا چون «هر که » (من) فرموده است، بعضي گفته اند اين آيه عموميت ندارد، خصوص ملائکه را در آسمانها و انسان را در زمين شامل مي شود، ولي عده ديگري مي گويند نه، «من »
در اينجا با «ما» در جاي ديگر فرق نمي کند چون فعلي را به اينها نسبت مي دهد که از نوع[افعال مخصوص] «ذوي العقول » است.
اينکه کلمه «من » را به کار برده، نمي خواهد بگويد آنها[که خدا را تسبيح مي کنند] انسان اند يا فرشته، ولي چون کاري که مي کنند شبيه کار انسان است آنها را «کس » خوانده است نه «چيز» :آيا نمي بيني که خداوند را تسبيح مي کند هر کس در آسمان است و هر کس در زمين است و هم مرغان در حالي که صف کشيده اند؟
«کل قد علم صلاته و تسبيحه »
اين جمله را هم دو جور تفسير کرده اند:بعضي گفته اند خدا از نماز همه اينها و تسبيح همه اينها آگاه است، ولي نظر بهتر-که قرينه اش هم آيه بعد است چون آن مطلب را در جمله بعد بيان کرده است-اين است که خود اينها به نماز خودشان و به تسبيح خودشان آگاهند. «کل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون »
اينها به کار خودشان آگاهند و خداي متعال به تمام کارهاي اينها آگاه است.و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين.
______________________________
1- اسراء/44.
2- حشر/32-34.
3- البته نمايشگر خيلي ظاهري:آدمي که نماز مي خواند و فکرش صد جاي ديگر کار مي کند، و لو آنکه سرش را هم روي خاک بگذارد، ظاهر بدنش نمايشگر خضوع کامل هست اما روحش خضوع ندارد.
4- ص/17.
5- داوود از پيغمبران بني اسرائيل است.يهود به داوود و سليمان رنگ يهوديگري داده اند و اينها را پادشاهان دنيايي و-العياذ بالله-شهوت پرست معرفي کرده اند، ولي قرآن اينها را به آن مقامي که شايسته است توصيف کرده.
6- بعضي مفسرين «ا لم تر» را «ا لم تعلم » معني کرده اند و خواسته اند آن را به غير پيغمبر تعميم بدهند، ولي بعضي ديگر مي گويند: «ا لم تر» همان «ا لم تر» است و مخاطب هم همان شخص پيغمبر است.
7- قرآن در آن آيه کريمه در سوره احزاب مي فرمايد:
يا ايها النبي قل لازواجک و بناتک و نسآء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلک ادني ان يعرفن فلا يؤذين .(احزاب/59)
منظورم اين جمله است: «ذلک ادني ان يعرفن فلا يؤذين » .
در شان نزول اين آيه ذکر کرده اند و خلاصه مطلب هم آنطور که استنباط کرده ايم اين است که طوري لباس بپوشند که آدمهاي هرزه مشتري خودشان را بشناسند، يعني به نحو لباس پوشيدن زنان آماده براي شکار لباس نپوشند.
8- ما دوره ايشان را درک نکرديم به اين معنا که تا ايشان در مشهد بودند ما بچه و کوچک بوديم و وقتي هم که ايشان به قم آمده بودند باز ما در قم نبوديم.وقتي ما به قم رفتيم ايشان تازه از قم رفته بودند و بعد هم طولي نکشيد که در گذشتند و شرف [ملاقات و مصاحبت ايشان]نصيب ما نشد، ولي از هر کس که با اين مرد بزرگ بوده ست شنيديم، اين مرد را به عنوان مجسمه اي از تقوا و خدا ترسي و خدا شناسي شناخته بود.افراد شکاک بدبين-که چنين اشخاصي را من ديده ام که اينها به اصطلاح به فلک ايمان پيدا نمي کنند، به همه مردم بدبين هستند و هر آدم عادلي را که بگوييد، به او بدبيني دارند-به حاج شيخ عباس که مي رسيدند مي گفتند:نه، او آدم خوبي است.يک چنين آدمي بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page