شعر «چارده پاییز...»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)


چارده بار، چارده پاییز، می‏چکید از بهار و خون می‏شد
چارده سال از حضور کسی، آسمان داشت نیلگون می‏شد
پای زنجیر زخم بر می‏داشت، طاق می‏شد تحمل زندان
داشت دلتنگ میهمان خودش، داشت دلواپس جنون می‏شد
«مرگ» آمد شبیه خرما شد، تازیانه تعارفاتی کرد
روح مثل پرنده ‏ای زیبا، از حدود قفس برون می‏شد
گرگ و میش سحر، پرستویی تا همیشه به خواب تن می‏داد
بغض ‏های شکسته باران روی تابوت سرنگون می‏شد
مرگ خرما نه...، مرگ ریحان نه...، مرگ مادر شد و بغل وا کرد
تا در آغوش تنگ بفشارد، سینه ‏ای را که داشت خون می‏شد.

ابراهیم قبله ‏آرباطان

اشارات :: شهریور 1384، شماره 76