متن ادبی «جهان، منتظر کلمات توست»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

باد، بوی آشنا آورد تا من از تو بهانه سرودن بگیرم.
سلام، حضرت خورشید! سلام، عالی‏ جانب لحظه‏ های تبسم!

جبریل با کُدام آیه ‏های سبز، بر این کوه سبز فرود آمده که تمام وجودم را شهادتی سُرخ فرا می‏گیرد؟
شهادت می‏دهم که تو آخرین شور زمین، امروز به آینه‏ ها درس وحدت خواهی داد.
دُرست نگاه کنم اگر، این غار حراست که می‏بالد به خود از این همه فرشته.
این تویی که چرخ ملکوت را می‏چرخانی.
یا محمد! این ثانیه‏ های رازآمیز توست که دارد تکثیر می‏شود و شیرینی وحی را به کام ما می‏ریزد...
می‏خوانی با کلماتی که از نور و نغمه و نماز پُرند.
می‏خوانی به نام همه انبیا.
می‏خوانی به همراه تمام تاریخ.
می‏خوانی با همه خستگی‏ های فردا و من می‏ بینم که بال‏هایی از نور، کلمات تو را به چهار سوی زمان خواهند بُرد.
جبریل! این مردی که در مقابل توست، خود عاشق است.
سلام، ثانیه سبز! سلام، ای متواضع ‏ترین مرد همه تاریخ!
سلام ای پدر! سلام، سلام ای برادر مهر!
سلام خداوند و فرشتگان، از عرش، با بادهای مهاجر به تو می‏رسد و تو امروز در راهی قدم خواهی زد که پایانش را فقط خورشید می‏داند و خودت و خدا.
از رد گام‏های تو ای مبعوث! گلستان خواهد جوشید و از چشم‏های تو، اشراق، پرده می‏گیرد.
سلام، ای جاری‏ترین جریان صبح در کالبد زمین!
یا محمد! این فصل عاشقانه که آغاز می‏کنی، بوی کدام شعر نگفته مرا می‏دهد.
کلماتم عاجزند از وصف آن‏چه تو در ثانیه صبح می‏خوانی در لحظه بی‏خودی.
«من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو»
ماه هم غلام توست
ماه، رد گام‏هایت را نقره ‏پوشی می‏کند.
راه تو را در سپیده آغاز عشق، روشن می‏کند.
به خانه برو و آغاز راه بده.
به خانه برو و جامه سپید تغزل را بپوش.
به خانه برو و همه دنیا را از عطر خودت لبریز کن.
به خانه برو، به بُراق عشق بنشین و بال‏هایش را بیدار کن تا عطر تو، تمامی خواب‏ های جهان را پُر کند.
به خانه برو؛ لرزان، نه استوار؛ که این لرزه ‏های آتشفشان نور است.
به خانه برو، نماز گزار کوه نور، خورشید طالع شده از قله حرا!
به خانه برو، جهان، منتظر کلمات توست.
امیر مرزبان

اشارات :: شهریور 1383، شماره 64