متن ادبی «در آغوش پيامبر»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

روزي شخص عربي، بچه آهويي براي پيامبر آورد و عرض کرد: اين را صيد کردم و براي فرزندان شما، حسن و حسين (علیه السلام) هديه آوردم. حضرت قبول کرد و برايش دعاي خير نمود.
حضرت بچه آهو را به امام حسن (علیه السلام) که در کنار ايشان بود عطا کرد.
چند ساعت بعد، امام حسين (علیه السلام) آمد. ديد برادرش بچه آهويي دارد و با او بازي مي کند. عرض کرد: پدربزرگ! به برادرم بچه آهو دادي و به من ندادي!
پيامبر، او را تسلّي مي داد، تا اينکه نزديک بود، امام حسين (علیه السلام)، به گريه بيفتد. ناگاه صدايي از در مسجد آمد.
مردم ديدند آهويي با بچه اش داخل مسجد شد و دنبال آنها گرگي است که آنها را به سوي حضرت مي راند، تا اينکه آهو و بچه اش را به خدمت حضرت رسانيد.
آهو به سخن آمد و گفت: يا رسول الله! دو بچه داشتم؛ يکي را اين صياد، صيد کرد و به شما هديه داد. اين يکي در نزد من بود و به آن دلخوش بودم و الان شيرش مي دادم. ناگاه شنيدم گوينده اي مي گفت: «اي آهو! با سرعت برخيز و بچه خود را فوري به پيامبر خدا برسان. هم اکنون فرزندش حسين (علیه السلام) در برابر او ايستاده و مي خواهد گريه کند. همه فرشتگان سر از عبادتگاهشان برداشته و نظاره گر اين منظره اند. اگر حسين (علیه السلام) گريه کند همه فرشتگان مقرب به جهت گريه او، گريه خواهند کرد.
بشتاب قبل از آنکه اشک بر صورت حسين (علیه السلام) جاري شود. با سرعت خود را به او برسان. والا اين گرگ را بر تو مسلط خواهم کرد تا تو را با بچه ات بخورد».
از راه بسيار دور، بچه ام را خدمت شما آوردم. خدا را شکر قبل از جاري شدن اشک بر صورت حسين (علیه السلام) به محضر شما آمدم. صداي تکبير و تهليل از اصحاب بلند شد. و آن حضرت براي آهو دعاي خير و برکت کرد و امام حسين (علیه السلام) بچه آهو را گرفت و به نزد مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) برد و همه مسرور شدند.

اشارات :: مرداد 1387، شماره 111