متن ادبی «دامن دامن باران»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


کوچه پس‏ کوچه ‏های مدینه امروز دوباره عطرآگین شده است.
بوی بهشت می‏ وزد از خانه علی علیه ‏السلام .
بوی بهار می‏ آید از دامان فاطمه علیه السلام .
بوی ریحانه هستی و گل سرسبد جوانان بهشت می ‏آید از آغوش گرم پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله !
حوریان، تمام شهر را آذین بسته ‏اند با گل مریم.
عرش ‏نشینان همه به یُمن آمدنش، میهمان علی و فاطمه ‏اند.
فوج فوج ملائک می ‏آیند و طواف می‏کنند گرد شمع وجود حسین علیه‏ السلام .
آسمان، سرشار از کرامت دستانش دامن دامن باران می‏تکاند بر سر شهر و پائیز با شنیدن صدای خنده‏ هایش، برای همیشه کوچ می‏کند از قلب پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله !
آری! این حسین است.
سبب اتصال زمین و آسمان، کشتی نجات، سلطان عشق و سید جوانان اهل بهشت.
نزدیک ‏تر بیا فُطرس!
نگاه کن به چشمان شکوهمند حسین علیه‏ السلام ! نگاه کن به کودکی که سرخ ‏ترین حادثه تاریخ از قطرات خون او وام خواهد گرفت! نگاه کن به پاسخ تمام پرسش ‏های بی ‏جواب!
بال‏های شکسته ‏ات را بر گلبرگ وجود او بزن!
او مرهمِ زخم تمام بال و پرهای شکسته است.
اینک، شادمانه لبخند بزن که تو آزادشده حسینی!
بال بگشا و تا بی‏کرانه ‏ترین سمت آسمان پرواز کن، فُطرس!
بال بگشا و بشارت آمدنش را به تمام هستی بده و هر صبح و شام، بر او بر خاندان با کرامتش درود و سلام بفرست!

نسرین رامادان

اشارات :: شهریور 1384، شماره 76