متن ادبی «.. و حسین علیه ‏السلام می‏خندد»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)


سبد سبد گل مریم / طبق طبق گل شب‏بو / نثار کلبه مولا / ز سمت عرشِ معلاّ.
... و در صبحگاهی، عطر گل‏های بهشتی، فضای کوچه ‏های خاموش شهر را پر می‏کند و مدینه گلباران می‏شود.
شمیم دلاویز آلاله‏ ها، از آسمان و زمین می‏تراود و پروانه ‏های عاشق، قاصدک‏ های شادی را همراهی می‏کنند تا خانه محقری در شهر مدینه، غرق نور شود.
بال‏های سبز جبرئیل، سایبان آسمان خانه ولایت می‏شود و حیاط کوچک مولا، رستنگاه شقایق وحشی.
کربلا در خودش نمی‏گنجد و دست‏های آبی دریای فرات، پولک‏های نقره ‏ای ماهی ‏ها را می‏شوید.
آلاله‏ های سرخِ همیشه عاشق، در امتداد نهر علقمه، سیرابِ شبنم ‏های سحرگاهی می‏شوند و ثانیه ‏ها، از حرکت باز می‏ ایستند، تا تاریخ، در کربلا پا بگیرد و کربلا معنا بگیرد.
علی علیه‏ السلام ، در محراب خود، آرام نمی‏گیرد. اشک‏ های مناجات، با لبخندِ مولا، در هم آمیخته ‏اند و سجّاده او، را ز شکوفه‏ های بهارْ نارنجِ تبسم شده است.
فاطمه علیه السلام چشم‏ هایش می‏خندد و قابله ‏های آسمانی، او را در هاله ‏ای از نور پوشانیده ‏اند و حاملان عرش، در اشتیاق دیدار و تبرّک جستن مولودِ مبارک، آرام و قرار ندارند.
... و حسین علیه ‏السلام می‏خندد؛ تبسم کودکانه ‏ای که از آن بوی سیب می‏تراود و مظلومیت. آری! حسین می‏خندد و مروارید اشک، چونان دانه ‏های تسبیح، در چشم‏های پیامبر، حلقه می‏زند.
نفحه باران، کوچه‏ های مدینه را عطر آگین کرده و صورت گرد و غبار گرفته شهر را شسته است. نسیم ملایمی از سمت کوه ‏های سر سبز اطراف مدینه، در چهار سمت شهر می ‏پیچد و هوای خیابان‏ ها را دلپذیرتر می‏کند.
آن دورها «فطرس»، در خاموشی خودش، فرو رفته است. حالتی مثل دلهره، تمام وجودش را فرا گرفته است. سر بر آسمان بلند می‏کند. دسته دسته حوریان و فرشتگانِ سبزپوش و سفیدپوش، به سمت زمین پر گشوده ‏اند.
چونان مرغان مهاجری که تعداشان از عهده شمارش، بیرون باشد.
خدای من! چه خبر است؟ نکند قیامت شده باشد؟ پس آن‏گاه، وای بر من.
دلش شور می‏زد. سر بر آسمان بر می‏دارد و فریاد می‏زند:
شما را به خدا، چه اتفاقی افتاده است، به کجا می‏روید؟!...
و طنین صدایی در عرش می‏ پیچد که «امروز، خدا به پیامبر، نوه ‏ای عطا کرده است، حسین نام».
«فطرس» تشنه دیدار می‏شود و عاشق نادیده فرزندِ نبی.
مثل چلچراغی که منزل را روشن کند، قنداق کوچکِ حسین علیه‏ السلام خانه علی علیه ‏السلام را روشن کرده است و خانه مولا مهبط ملایکه شده است.
«فطرس» جلو می‏رود و قنداق کوچک را غرق بوسه می‏کند، شهپرهای سوخته را متبرّک می‏سازد و ناگهان...
شهپرهایش مثل رنگین کمان باز می‏شود و به واسطه حسین علیه ‏السلام خردسال، بخشیده می‏شود.
به آسمان‏ها صعود می‏کند و از حنجره عشق فریاد می‏آورد «من آزاد کرده حسینم، من آزاد کرده حسینم»
و حسین متولّد می‏شود و کربلا پا می‏گیرد.

ابراهیم قبله ‏آرباطان

اشارات :: شهریور 1383، شماره 64