اشارات :: مرداد 1386، شماره 99
دلم پیوسته، مستِ توست عباس *** نگاهم پایْبستِ توست عباس!
اگرچه، مَشکِ آب، از دستت افتاد *** دو چشم من به دستِ توست عباس!
بگذار باز هم از تو بگویم:
پروانه عشق، بال و پَر میافکنْد *** با زمزمهاش به دل، شرر میافکنْد
هنگام که بر خاکِ عطشناک افتاد *** آهسته به خیمهها، نظر میافکنْد
نَه! بگذار تو را از اول بگویم. قول میدهم مانند بنیهاشم، دستافشان و پایکوبان به سراغت بیایم. اما باید دستم را بگیری. سالهاست دستهایم میلرزد؛ هرچند، نوشتارهایم به پشیزی نمیارزد! اضطرابهایم در تلفظ نامت، تمام میشوند.
برگهای دفترم عطر عود و گلاب میدهند... .
مهدی خلیلیان
متن ادبی «دستم را بگیر»
- بازدید: 1079