متن ادبی «دستم را بگیر»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

اشارات :: مرداد 1386، شماره 99
دلم پیوسته، مستِ توست عباس    ***    نگاهم پایْ‏بستِ توست عباس!
اگرچه، مَشکِ آب، از دستت افتاد    ***    دو چشم من به دستِ توست عباس!
بگذار باز هم از تو بگویم:
پروانه عشق، بال و پَر می‏افکنْد    ***    با زمزمه‏اش به دل، شرر می‏افکنْد
هنگام که بر خاکِ عطشناک افتاد    ***    آهسته به خیمه‏ها، نظر می‏افکنْد
نَه! بگذار تو را از اول بگویم. قول می‏دهم مانند بنی‏هاشم، دست‏افشان و پای‏کوبان به سراغت بیایم. اما باید دستم را بگیری. سال‏هاست دست‏هایم می‏لرزد؛ هرچند، نوشتارهایم به پشیزی نمی‏ارزد! اضطراب‏هایم در تلفظ نامت، تمام می‏شوند.
برگ‏های دفترم عطر عود و گلاب می‏دهند... .
مهدی خلیلیان