متن ادبی «ای رازِ رشید»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: مرداد 1386، شماره 99
مضامین عرفانیِ چشمانت را در دلم خواهم نهفت و روزی، نگاهت را به آفتاب خواهم گفت.
آمده بود چراغ خانه باشد، ستاره شد آمده بود تا کودکان فاطمه علیهاالسلام را کنیزی کند؛ اما مادری کرد. آمده بود تا چراغی هرچند کم‏سو، برای خانه علی علیه‏السلام باشد؛ اما ستاره شد، تا خورشید فاطمی علیهاالسلام را در ذهن‏ها تداعی کرده باشد. گفته بود «مرا به نام فاطمه علیهاالسلام صدا نکن، علی جان! کودکانت غصه می‏خورند!» ام‏البنینش خواندند تا مادر پسرانی باشد که جز شور الهی چیزی در دل نداشتند.
نوزاد ام‏البنین
پاداشِ زنی بدین مقام از معرفت و کمال، چه می‏تواند باشد، جز ام‏البنین شدن؟!
و خداوند بهترین و وفادارترین عشق را در سینه انسانی قرار خواهد داد که او را مادر صدا کند. روز روشنی است امروز! صدای گریه نوزاد، خانه علی علیه‏السلام را پر کرده است و این، یعنی عباس به دنیا آمده. قنداقه آسمانی‏ترین کودک، در دست‏های پدرانه علی علیه‏السلام قرار گرفته و اشک شوق از دیدگان مادر سرازیر است.
شادمانی و گریه
چرا پدر چنین مضطرب و غمگین، دست‏های کودک را می‏نگرد؟! این چه حسی است که بر جان علی علیه‏السلام چنگ می‏زند؟ این چه اندوهی است که چهره عاشق حیدری را به سمت آسیمگی می‏کشاند؟! مادر باید چیزی بپرسد؛ ام‏البنین علیهاالسلام باید بداند چرا از لحظه دیدن نوزاد، پدر به این حال افتاده است؟ چرا اشک از محاسنش سرازیر است؟
«این دست‏ها، روزی در راه برادری حسین علیه‏السلام ، از تن جدا خواهد شد».
باید گریه کند؛ باید ضجه بزند؛ مگر مادر نیست؟ مگر می‏شود عاشق نوزادش نباشد؟! اما لبخند می‏زند. شوقی آسمانی، وجود عاشقش را تسخیر می‏کند: (خداوندا! تو را سپاس که پسرم، فداییِ اربابش حسین علیه‏السلام باشد!)
... و عباس می‏آید؛ بی‏آنکه به خود جسارت برادر خواندنِ حسین علیه‏السلام را بدهد. عباس، می‏آید تا آیین وفا را در عالم بنیان نهد.
محبوبه زارع