تنها بهانه آمدن تو این بود که عشق، در روز مبادا تنها نماند. هنوز در بطنِ «شدن» شکل نگرفته بودی که تمام کائنات، از هراسِ آن روز خونین، آن عاشورای سرخ، دست به کار تدبیر بودند و در پی چاره ای که در آن هنگامه در راه، «عشق» بی یاور نباشد و خدا چنین خواست که تو باشی و پدیدار شدی... آغاز شدی.
رونق بزم عطش
صدای پایت در رخوت زمین پیچید و آنها به لرزه درآمدند.
آب، این فلسفه جاری، روزی که از تو سرپیچید، به خاک سیاه نشست. حدیث آن روزِ بیشبیه، از ازل بر جبین آبهای جهان حک بود. قطره ها از آغاز زمین میدانستند که روزی مردی با پیرهنی از دریا، در پی جرعه های یک نهر سنگین دل، جگر کویر را میشکافد و خود را به تیرها و نیزه های بی وقفه میسپارد.
مردی که ساقیانه، بزم عطش را رونق بود و شراب مردافکنی که در ساغر داشت، به لبهای خماران نرسید.
تو آغاز شدی
تو آغاز شدی؛ با بازوانی خیبرگشا و بلندبالاییِ پرطاقتی که نسب از حیدر کرّار داشت و میراثدار تمام صبر بی باک علوی بود؛ از دامان زنی خدایی که چراغ خانه علیِ بی فاطمه بود و هرگز، جز به کنیزی فرزندان زهرا رضایت نداد.
فرات، از همان صبح میلاد، چشم به راه تو بود و خواب دستهای دلیر تو را میدید.
مشک های بی قرار روزگار، از همان موسم، با نام تو بغض میکردند و تمام لب تشنگان زمین، با اسم تو سیراب میشدند.
خوش آمدی پسر ام البنین...!
خوش آمدی، قمر بنی هاشم!...
آه، در این چشمها چه شجاعتی موج میزند! این دستها چه خوبند برای ساقی شدن! این بازوان، چه بی نظیرند که علمدارِ آتیه حسین من باشند!
این پیشانی بلند، بیگمان تلاوت «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفار رُحَماءُ بَینَهُم» است.
در آن روز جگرسوز، موسای نینوا، چه هارون خجسته ای خواهد داشت و حرم رسول اللّه، چه عموی مهربان و عاشقی!
آغوش طفلی که امروز در آغوش من است، فردا، تاب خواهد داشت تا تمام کودکان تشنه ام را در خویش بگیرد.
خوش آمدی عباس من! شانه هایت را رویینه تن کن، برای به دوش کشیدن مشکی که از جنس گریه های سر در چاه پدر خواهد بود. چشمهایت را مهیا کن تا شعبگیِ کینه را تاب بیاورد و زانوانت را که اگر بر خاک افتادند، در محضر «حسین» به ادب برخیزند؛ حتی اگر آغوش عاشقت، بی دست و بی ادامه مانده باشد.
از همین امروز، آغوش بگشا بر روی تمام آینده نیزه و شمشیر و تشنگی؛ آتیه ای که پر از ناله های سه سالگی دخترکان و بی تابی شش ماهه است؛ آتیه ای به رنگ خون گلوی حسین، به رنگ اسارت زینب، به رنگ فرات جاری و شهیدانِ عطش زده... .
خوش آمدی پسر ام البنین! منتظر باش برای روزی که فاطمه به مادری ات بیاید.
سودابه مهیجی
اشارات :: مرداد 1386، شماره 99