متن ادبی «ماه کوچه‏ های بنی‏هاشم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: شهریور 1385، شماره 88
تا پلک می‏گشایی، زندگی آغاز می‏شود.
هوا از نفس‏های تو جریان می‏یابد. ابرهای همه عالم به سوی تو می‏آیند تا غربتشان را مشتاقانه سر بر شانه‏ات بگریند.
تمام کاینات، می‏خواهد در دست‏های کوچک تو آرام بخوابد. ماه، پشت تمام پنجره‏ها سرک می‏کشد و از سقف همه ایوان‏ها آویزان می‏شود تا شاید یک بار برایش دستی تکان دهی. تو ماه کوچه‏ های دلتنگ بنی‏ هاشمی؛ ماهی که تمام شب‏ها می‏تابد تا هیچ سقفی، بی‏چراغ به خواب نرود، ماهی که دست‏هایش را به آب‏ها می‏دهد تا ماهی‏ها در نوازش سرانگشتانش، آرام آرام لالایی بخوانند.
من حاضرم سوگند بخورم که تمام شب‏هایی که تو را دیده‏اند، مثل همه این ستاره‏ها و ابرها و درخت‏ها و آسمان و... روز قیامت، نام بلندت را بر زبان خواهند آورد؛ روزی که دست‏های آب‏آور تو، همه تشنگان شفاعت را سیراب خواهد کرد. شاید هیچ‏کس امروز باور نکند که فرداهایی نه چندان دور، با همین دست‏های کوچک، بزرگ‏ترین گره‏ها را خواهی گشود. هیچ‏کس در خواب هم نمی‏دید که فرداهایی زودتر از این فرداها، دست‏های تو، پشت همه سقاخانه‏ها، چه دردها را که شفا نخواهد داد.
هیچ‏کس باور نخواهد کرد که این همه ستاره از آخرین لبخند تو بر آسمان ریخته است.
تمام کوه‏ها، پیش پایت سر فرود خواهند آورد و هر چه رود خروشان، سر به زیرترین آبشارها خواهد شد.
با تو، پرنده‏ها در جنگل‏ها پر خواهند زد، درخت‏ها پرنده خواهند داد و آهوان، زیباتر خواهند شد.
خاک، امروز میزبان قدم‏های مهربان و استوار تو خواهد بود و باد، در آغوش کوچک تو آرام خواهد گرفت و توفان، پلک‏های تو به آخر خواهند رسید.
امروز، تمام آب‏ها به تو سلام خواهند کرد و باران‏ها به خیر مقدمت خواهند آمد و همه درخت‏ها، پرنده‏هایشان را برای تو به پرواز درخواهند آورد.
برای اولین بار که پلک می‏گشایی، زندگی آغاز می‏شود و هوا در نفس‏های همیشه معطر تو جریان می‏یابد و تمام رودها از شوق آمدنت گریه می‏کنند.
عباس محمدی